عرفناك» ۱ نرفتى .
نظم
سبحان خالقى كه صفاتش ز كبريا بر خاك عجر مى فكنَد عقل انبيا
گر صد هزار سال همه خلق كايناتفكرت كنند در كَرَم و عزّت خدا
آخر به عجز ، معترف آيند كى اِلهدانسته شد كه هيچ ندانسته ايم ما
اى سعادتمند! اوّل چيزى كه بر بنده مكلّف ، واجب است ، معرفت اللّه است كه اصل جميع معارف يقينى و كمالات صورى و معنوى و موقوفٌ عليه تمامى امور شرعيه و اعمال فرعيه است .
نظم
هست دايم سلطنت در معرفتجهد كن تا حاصل آيد آن۲صفت
معرفت ، اصل شناسايى بوَدچشم دل را نور بينايى بوَد
هر كه مستِ۳عالم عرفان بوَد بر همه خلق جهان سلطان بوَد
خويش را در بحر عرفان غرق كنورنه ، بارى خاك ره بر فرق كن
و نزد اهل معنى ، معرفت حقيقى ، انكشاف تام است كه آن ، اطّلاع است بر اسرار ملكوتى و مشاهده انوار جبروتى و اتّصال به مبدأ حقيقى اصلى و فوز به لقاى حضرت بارى ، ۴ به واسطه سير عروجى و شهودى . ۵ پس اين سير موقوفٌ عليه معرفت بوَد و چون معرفت كُنه ذات به مقتضاى «فإنّ كنه ذاته محجوب عن نظر العقول» ، از قبيل مستحيلات است . پس تفكّر كه سير رجوعى است ، بر مدارج مظاهر و معارج عوالم به جانب مبدأ در هر مظهرى ، ملاحظه اسمى از اسما و مطالعه صفتى از صفات بايد نمود تا بدان جا رسد كه شعور و ادراك را به پيرامون عزّ آن ، راه نبوَد . آن گاه مقام فناست كه جميع ذرّات كاينات را در پرتو اشعّه نور وحدت ، محو و
1.. عوالي اللئالي ، ج ۲ ، ص ۱۳۲ .
2.. ف: اين .
3.. ف: هر كسى كو .
4.. ف: + عزّ اسمه .
5.. ف: شعورى .