نظم
از شرور نفس ، گر يابى رهادر حريم وصل يابى قرب ها
گر رَهى از دست ديو و دد ، دمىيابى اندر كوى جانان ، مَحرمى
و به اسم دل ، او را در اين آن موسوم گردانند ۱ و در اين طورِ ثانى ، نور كبود كه علامت اطمينان و تزكيه است ، در عالم مثال به ظهور آيد و ظاهر است كه ترقّى سالك در طورِ نفس ، به طريق تنزّل است ؛ چه ، نفس امّاره كه در شهر بدن ، داروغه شيطان است ، صفت ناريّت بر او غالب است و چون از صفات نارى تنزّل نمايد و لوّامه شود ، صفت هوائيت بر او ۲ غالب شود ۳ و چون از صفات هوايى تنزّل نمايد و مُلهمه شود ، صفت مائيت بر او غالب گردد و چون از صفات مائى تنزّل نمايد و مطمئنه شود ، صفت ترابيّت بر او غالب شود و اين هنگام ، تمكين يابد و به صفت وقار و تواضع و تذلّل و خضوع ، موصوف گردد و شايسته اسم انسان ۴ شود ۵ و بالجمله ، از صفت عِلوى به صفت سِفلى هبوط كرده بوَد .
نظم
در اين راهى كه زاد او توقّى استتنزّل اندر او عين ترقّى است
و بعد از اين ، به تصفيه قلب به اخلاق حميده و خلال ۶ پسنديده كوشش نمايد و از امراض نفاق و شقاق و ساير قبايح اخلاق ، دل را باز رهانَد و به صحّت صلاح و وفاق آورَد .
نظم
موانع تا نگردانى ز خود دوردرون خانه دل نايدت نور
و در اين طور ۷ ثالث ، نور سرخ كه نور دل ۸ است ، به غايت صفا در عالم مثال ،