ظاهر شود و بعد از اين ۱ به تخليه سر از جهالت و ياد غير هويّت و خواطر صوريه و اعتقادات فاسده ، اشتغال نمايد و باطن را به نور معرفت و علوم و حقايق ، منوّر و مزيّن گردانَد .
نظم
تا كه در دل ، ياد غير دوست است۲حاصل تو از حقيقت ، پوست است۳
و در اين طورِ رابع ، در عالم مثال ، نور زرد مشاهده ۴ شود و بعد از اين به تخليه روح از دنائت همّت به علوّ همّت پردازد و از تقيّد به عالم سِفلى به طَيَران در عالم عِلوى مايل سازد .
نظم
اى دل ، زغبار جسم اگر پاك شوىتو روح مقدّسى ، بر افلاك شوى
عرش است نشيمن تو شرمت نايدكآيى و مقيم خطّه خاك شوى؟!
و در اين طورِ خامس ، نور سفيد در عالم مثال ، ظهور يابد و بعد از اين ، سعى نمايد تا شاهباز روح ، بالِ جلال همّت بگشايد و تا نهايت بى نهايت مُلك مَلكوت ، طَيَران نمايد و طورِ سادس كه خفى است ، حال وى ۵ شود و جميع انوار متلوّنه در رنگ سياه ، مضمحل گردد و جميع تعيّنات متكثّره را در وحدت عالم جبروت ، داخل يابد و بعد از اين ، طور هفتم ـ كه غيب الغيوب است ـ ، حصول وى و وصول به وى چنان بوَد كه چون طاير خفى سالك به اجنحه شوق و محبّت در عالم جبروت سَيَران نمايد تا به سرحدّ عالم لاهوت رسد ، بى شك فنا يابد و عنقا ، صفت اسمى بلا مسمّا گردد و از لباس مستعار تعيّنات ، به كلّى ۶ عارى شود و ۷ پس از اين ، خلعت بقاء باللّه در پوشد و به صفات كماليه حق ، خود را متّصف ۸ بيند .