نظم
حل نگردد هرگز اين مشكل تو را تا با خودىچون ز خود فانى شوى ، اين مشكلت حلوا شود
آب چون از ابر افتد ، قطره خوانندش همهچون به بحر انداخت خود را ، نام او دريا شود
و اين نهايت مراتب و اطوار است كه هر كو بدين عزّت فايز شد ، نزد ما جميع كمّل ، از ابرار است و «خدادانى» ، او را مسلّم و مقرّر ۱ و ۲ «خدابينى» ، او را ميسّر است و آن كو ۳ از اين سعادت ، بى نصيب آمد در مذهب اهل دل از زمره عاميان عميا صفت غافل است .
نظم
چنين نقل است از ارباب تحقيقكه آن كو باشد از اصحاب توفيق
كند يك رجعت از سجّين فجّاررخ آرد سوى علّيين ابرار
به توبه متّصف گردد در آن دمشود در اِصطفى ز اولاد آدم
ز افعال نكوهيده شود پاكچو ادريس نبى آيد بر افلاك
چو يابد از صفات بد نجاتىشود چون نوح۴از آن صاحب ثباتى
نمانَد۵قدرت جزويش بالكلخليل آسا شود صاحب توكّل
ارادت با رضاى حق شود ضمرود چون موسى اندر باب اعظم
ز علم خويشتن يابد رهايىچو عيساى نبى گردد سمايى
دهد يكباره هستى را به تاراجدرآيد در پىِ احمد ، به معراج
رسد چون نقطه آخر به اوّلدر آن دم ، نه مَلَك گنجد نه مُرسَل