است . ۱ ديگر آن كه ارواح را حكما ۲ مادّى داشته اند . پس نفس اگر عين روح است ، مجرّد چگونه تواند ۳ بود؟ و اگر غير اوست ، يك نفس است يا نفوس مختلفه؟ اگر يك نفس است ، به مظاهر مختلفه ، چگونه تعلّق گيرد؟ و اگر نفوس مختلفه است ، چرا برهان جز ۴ بر تجرّد يكى نگفته اند؟ ۵ و بعضى را چرا ادراك معارف هست و بعضى را نيست و حلّ جمله نزد اهل تحقيق آن است كه ارواح ، مادّى اند و از بخار دَم حاصل آمده ، جوهرى اند لطيف ، مناسب طبع هوا ، چنانچه در حين استنشاق هوا با هوا آميزند و با چيزى ۶ از اين هوا ، مزاج يافته و به اَورده و شرايين و اعصاب درآيند و در بدن ، هرجا حركت نمايند و عمل خود ، تمام كنند و به تحليل روند به تدريج و به دل ما به تحلّل پيدا ۷ آيد و همين فعل كند و مبدأ ۸ اين جوهر لطيف ، از جگر است كه در جگر پيدا شود ، اوّلاً و به قدر نضجى يابد كه قابل اسم روح شود ؛ اما چنان نبود كه به مرتبه تحريك حيات رسد و اين هنگام ، او را روح نفسانى مى نامند .
و چون از اين مرتبه گذشت و با دَم از جگر به دل رسيد و ثانيا آن جا نضجى نيكو يافت ، در او قوّه تحريك حيات ظاهر مى شود و اين هنگام ، او را «روح حيوانى» مى گويند .
و چون از دل به دِماغ رفت و ثالثا آن جا نضج ۹ تمام يافت قوّه ادراك در او پيدا مى آيد و اين هنگام ، او را «روح انسانى» مى خوانند و باطن اين جوهر و صورت نوعيه او ، نفس ناطقه است كه جوهرى است مجرّد ملكوتى و آن جوهر لطيف كه روح انسانى اش مى گويند ، به مناسبت اين جوهر مجرّد ، با عالم باطن ، ادراك معارف و حقايق در آن عالم مى كند و به مناسبت جسميّت با عالم ظاهر ، تدبير بدن به تحريك قواى او تمام مى سازد . پس همچنانچه ۱۰ ارواح ، جمله يك بخار است كه در هر