كشيدن خلق نزد پادشاه ، هركه جُرّه اى از عمل من با آن تُحَف نياورده باشد ، پيشكش او قبول نباشد . بر اين موجب ، حكم شد . ۱ چون محلّ جشن نزديك شد ، هر كس ۲ مى فرستاد و جُرّه اى مى خريد ، به هرچه او بها مى كرد . وزير غلامى بفرستاد كه تا جرّه اى خَرَد . ۳ فخّار ، زياد ۴ بها كرد . غضب نمود و نزد وزير رفت . وزير در خشم شد و سفاهتِ بسيار كرد و گفت: نمى خرم .
لحظه اى شد . دانست كه اگر جُرّه اى همراه نبوَد ، ۵ البتّه بيلاك قبول نخواهد بود و هركه را بيلاك قبول نشد ، معزول گردد . باز كس فرستاد و تهديدات نمود . فخّار سوگند خورد ۶ كه تا وزير نيايد و هر بها كه من گويم ، ندهد ، جُرّه اى ۷ ندهم . چون حال با وزير گفتند ، چاره نداشت . ۸ برخاست و به غضب تمام ، به دكّان ۹ آمد و به هر بها كه مى خواست تا بخرد ، فخّار زياد ۱۰ از آن بها مى كرد و وزير ، غضب مى نمود تا حال ۱۱ به جايى رسيد كه فخّار ، سوگند خورد كه تا وزير او را بر دوش خود سوار نسازد و به ۱۲ نزد پادشاه نَبَرد ، جُرّه اى بدو ندهد و چون وزير دانست كه فايده ۱۳ نيست ، قبول كرد و صباح ، او را بر دوش گرفت و جُرّه ۱۴ به دست و ۱۵ نزد پادشاه رفت . ۱۶ چون به نزد ۱۷
تخت رسيدند ، ۱۸ فخّار فرياد برآورد و گفت: پادشاها! آنچه من گفتم و وزير ، قبول نكرد ، برهانش اينك بنمودم . اگر وزير ، خوى بد پيش نمى آورد و در معامله ، همچو ۱۹ ديگر مردم ، ۲۰ عمل مى كرد ، مَركبِ همچو ۲۱ من ذليلى نمى شد . پادشاه را خوش آمد و او را به وزارت نصب ۲۲ كرد ۲۳ و وزير اوّل را عزل ۲۴ فرمود و
1.. ف: ـ به .
2.. ف: بدين موجب پادشاه فرمان داد .
3.. ف: هر كسى .
4.ف: بخرد.
5.. ف: زياده .
6.. ف: نباشد .
7.. ف: ياد نمود .
8.. ف: جره من .
9.. ف: + و .
10.. ف: + فخّار .
11.. ف: كار .
12.. ف: چاره .
13.. ف: + هم .
14.. ف: ـ و .
15.. ف: نزديك .
16.. ف: رسيد .
17.. ف: مانند .
18.. ف: مردم ديگر .
19.. ف: مثل .
20.. ف: منصوب .
21.. ف: ـ كرد .
22.. ف: معزول .