نظم منه ۱
اى دل ! اگر تو را طلب زندگى بوَدغافل مشو كه فيض خدا دَم به دَم رسد
خواهى كه از سعادت عُقبا برى نصيبآماده شو كه فضل ز خوان كَرَم رسد
و ببايد دانست كه نماز بنايى است كه خشت هاى اين بنا از قيام و قعود و ركوع و سجود ، و ملاط او از تكبير و قرائت و تحميد و تهليل و تشهّد و صلوات است و هرچند اين بنا محكم تر و بر اصل تر ، بهتر و همچنانچه ۲ قصور و ابنيه بهشت را كه خشت هاى آن از ذَهَب و فضّه ، ۳ و مَلاط آن از مُشك است ، بجز حق ، كسى را در آن مدخلى نيست ، نماز كه سبب استحقاق آن ابنيه است ، اُولى آن كه در وقت اداى آن ، بجز حق ، چيزى را در دل راه ندهند .
نظم
درونِ دل ندهند اهل دل۴خِرَد را راهكه دزد را نتوان بُرد در خزانه شاه
و نماز را اهل معنى تشبيه كرده اند به انسان ، و هر يك از اركان نماز را عضوى داشته اند از اعضاى او ، چنانچه بعضى را اعضاى رئيسه داشته اند كه به عدم آن ، انسان