اى سعادتمند! كوردلان ، عِماى جهالت و سرگشتگان بيداى غرور و غفلت كه جز بسيارىِ مال و كثرت منال را نعمت ندانند ، و غيرِ شهوت بَطْن و فَرْج را لذّت نخوانند ، قدر نعمت صحّت و فراغت ، چه دانند و اداى شكر آن ، كجا توانند شناختن قدر اين نعمتان و گذاردن شكر آن؟ سالكان طريق عيان ۱ و ساكنان خانقاه عرفان را زيبد كه آثار غبار اغيار ، از آينه دلْ زدوده اند و گوى اسرار از ميدان مجاهده ربوده ، هماى همّت ايشان در جولان فضاى معانى ، بال جلال گسترده و صفاى سر ايشان بر اَرايكِ روحانى در سايه طوباى كمال پرورده ، مَركبِ صدق در خطّه شهود درآورده اند و اسرار آيات الهى بر صفحات الواح وجود خوانده و به عين عيان ديده و دانسته كه هر نعمتى از نعمت هاى دنيوى به صد محنت مشوّب و هر لذّتى از لذّت هاى آن به تعاقب صد آفت ، منوب است . لذّات فانى آن به اَلَم فراق نمى ارزد و فَرَح ادراك آن ، با تَرَح هلاك ، وفا نمى كند .
پس جز نعيم روحانى را نعمت نخوانند و غير لذّت ادراك معانى را لذّت ندانند و چون كسى از سرِ بصيرت در كار دنيا نظر كند و از بى وفايى هاى او باخبر شود و بر حال زارِ فريفتگان اين ساحره غدّاره و والِهان اين عجوزه مكّاره ، مطّلع گردد و از عواقب احوال و مآل اعمال ايشان آگاه شود و بر سَطَوات عذاب نار و صدمات عِقاب حضرت قهّار ، واقف گردد ، پس بدين نِعَمى ۲
كه از حضرت منعم ، فائض گشته ، از حيات و علم و نطق و حواس و لذّات و مأكولات و مشروبات و ملبوسات و امثال آن ، متذكّر گردد ، يقين كه اَزمانِ سلامت را مغتنم دانسته ، جز در طلب رضاى خدا صرف نكند ۳ و اَوان فراغت را جز در تحصيل سعادت عقبا نگذراند .
نظم
هر نفس ز انفاس عمرت گوهرى استسوى حق، هر ذرّه تو رهبرى است
از قدم تا فرق ، نعمت هاى اوستعرضه ده بر خويش نعمت هاى دوست
مى ندانى گرچه دور افتاده اى در جدايى بس صبور افتاده اى
حق تو را پرورد۴در صد عزّ و ناز
تو ز نادانى به غيرى مانده باز
نقل است كه ربيع بن خثيم ۵ ـ قدّست أسراره ـ با كمال مجاهده كه او را بود ، در خانه خود قبرى كَنده بود و هر روز ، غُلى بر گردن نهادى و پلاسى درپوشيدى و در آن گور رفتى و ساعتى پهلو بر زمين نهادى ، پس گفتى: الهى! اين ، آن ۶ گور است كه ما را وعده كرده اى . اكنون ، مرا يك روز ديگر ، مهلتْ عنايت فرماى و به دنيا بازگردان تا باشد كه آن را صرف رضاى تو توانم كرد و تحفه عمل صالح ، به دست توانم آورد كه در روز باز خواست ، آن دستگير من گردد .
آن گاه برخاستى و گفتى: اى ربيع! آنچه مى جُستى ، يافتى . اكنون روز فرصت را غنيمت دان و قدرِ نعمت مهلت بشناس و در ساختگى روزِ آمدنى ، تقصير مكن ، پيش از آن روزى كه اين آرزو كنى و نيابى ؛ چه ، روز قيامت كه هنگام جزا و موقف تغابن است ، مطيع و عاصى مغبون سيلاب حسرت و مفتون درياى حيرت خواهند بود . عاصى به درد مى نالد كه: چرا عمل صالح نكردم؟ و مطيع ، دست به دندان تأسف مى خايد كه: بيشتر از اين توانايى داشتم ، چرا نكردم؟ عاصى در عذاب گرفتارى مى زارَد كه: چرا باران رسوايى و گرفتارى بر روزگار خود بارانيدم؟ و مطيع ، آب حسرت از ديده مى بارد كه: چرا خود را از درجات عاليه سابقان مجد ، محروم گردانيدم؟
1.. ف: ـ عيان .
2.. ف: نعمتى .
3.. ف: رضا صرف نكند .
4.. ف: پرورده .
5.. ف : حثيم ، م : حيثم . متن تصحيح قياسى است .
6.. ف: ـ آن .