عالم ، ادراك معارف و حقايق كند و به مطالعه اسرار و مشاهده انوار ، اشتغال نمايد ۱ و با اين بدن ، علاقه هم دارد كه بدان سبب ، تدبير و تصرّف و تنظيم امور ظاهر وى نيز كند ، به تحريك آلات . پس انسان كه مظهر اين جمله است ، او را دو حال باشد كه چون رجوع به عالم معنى كند ، به واسطه ادراك ذاتى كه نفس راست ، ملاحظه اسرار ربّانى و درك معارف روحانى نمايد و صحّت حقيقى وى كه مطلوب اصلى و مقصود كلّى است ، اين است و چون توجّه به انتظام امور ۲ صورى و مهمّات جسمى كند به سبب آن علاقه مذكوره تدبير آن تمام كند و صحّت مجازى وى كه مناط جمله است اين است . اكنون حكماى ظاهرى ، حفظ اين صحّت صورى كنند به تقويت قواى بدنى كه «الطّبيب خادم الطّبيعة» و به ادويه ، استعانت جويند و به خواص اشيا تقرّب نمايند و جميع سعادات را منحصر در همين دارند و از دنائت همّت و قلّت بضاعت قدم در چارسوى طلب ۳ حقايق ننهند و از عروج بر مدارج معارف ، غافل مانند .
نظم ۴
يا خادم الجسم لا تسعَ لخدمتهو أنت بالنّفس لا بالجسم إنسان
و مع ذلك ، آنچه در حفظ اين صحّت گفته اند ، از افاده آن مقصود ، قاصر است ؛ چه ، مقدّمات كليّه بيان كرده اند و با مزاج شخص جزئى وفا نمى كند . و نيز شناختن حقيقت هر مزاجى محال است و آن حفظ ، موقوف بر اين است و «الموقوف على المحال محال» .
و امّا ۵ حكماى باطنى به نور يقين دانسته اند كه خلق انسان براى تحصيل معارف و كسب كمالات و ارتقاى بر معارج فضل و مَلَكات است و اين ، نتيجه آن صحّت حقيقى بوَد ۶ و آن ، موقوف است ۷ بر آن صحّت مجازى و آن خود ، بى بَدل ما يتحّلل