۲۷۲.تاريخ دمشق ـ به نقل از يحيى بن سعيد ـ :عبد اللّه بن اُنَيس ، از مادرش ، يعنى دختر كعب بن مالك ، حكايت كرد كه پيامبر خدا ، در مسجد خود بر كعب بن مالك وارد شد ، در حالى كه وى ، شعر مى خواند . هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را ديد ، همچون ماه [تابان و گشاده رو] بود . پيامبر خدا فرمود : «به چه كارى مشغول بوديد ؟» .
كعب گفت : شعر مى خواندم .
پيامبر خدا فرمود : «براى من هم بخوان» .
تا آن كه به اين بيت رسيد :
در حمايت از خاندان خود با همه مشكلات طاقت فرسا مى ستيزيم .
پيامبر خدا فرمود : «نگو : در حمايت از خاندان خود ؛ بلكه بگو : در حمايت از دين خود » .
۲۷۳.المناقب ، ابن شهرآشوب :بيابان نشينى به مدينه آمد و سراغ ارجمندترين فرد مدينه را گرفت . امام حسين عليه السلام را به وى معرّفى كردند . داخل مسجد شد و او را در حال نماز يافت . در برابرش ايستاد و چنين سرود :
اكنون نوميد نشد كسى كه به تو اميد بست
و نيز هر كس كه حلقه در خانه ات را به حركت در آورد .
تو بخشنده اى و تو مورد اعتمادى . پدر تو كُشنده نابه كاران بود .
اگر نبودند پيشينيان شما ،
جهنّم ، ما را در خود گرفته بود .
امام حسين عليه السلام نماز را به پايان برد و فرمود : «اى قنبر! آيا از مال حجاز ، چيزى باقى مانده است ؟ » .
گفت : آرى ! چهار هزار درهم .
فرمود : «آن را بياور ؛ چه اين كه كسى از راه رسيده كه از ما بدان سزاوارتر است» .
آن گاه ، روپوش خود را از تن در آورد و دينارها را در آن پيچيد و با خجالت از مرد بيابان نشين ، دستش را از شكاف در بيرون برد و چنين سرود :
اين را بگير كه از تو عذرخواهم
و بدان كه من نسبت به تو مهربانم .