۳۶.سنن أبى داوود ـ به نقل از ابن عمر ـ :ستون هاى مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان خود پيامبر خدا ، از تنه درخت خرما بود . و سقفش با شاخه هاى بى برگ نخل ، پوشيده شده بود . در زمان خلافت ابو بكر ، اين چوب ها پوسيد و او با تنه ها و شاخه هاى بى برگ نخل ، مسجد را بازسازى كرد . چون در زمان خلافت عثمان ، اين چوب ها ديگربار فرسوده گشت ، وى آن را با آجر بنا كرد كه تاكنون همچنان پا بر جاست .
۳۷.إعلام الورى ـ به نقل از اَ نَس بن مالك ـ :پيامبر خدا [در آغاز ورود به مدينه] با يارانش در فضاى باز پشت خانه ها [همان جايى كه خرماها را خشك مى كردند] ، نماز مى گزارد . ايشان به اسعد بن زُراره فرمود : «اين جا را [براى ساختن مسجد] از مالكانش بخر» .
وى با دو يتيم [كه مالك آن جا بودند] بر سرِ قيمت ، گفتگو كرد ، گفتند : آن جا براى پيامبر خدا باشد .
پيامبر خدا فرمود : «نه . حتما بايد خريدارى شود» . سرانجام ، آن جا را با ده دينار خريدند . در آن زمين ، ماندابى وجود داشت كه پيامبر خدا دستور داد آن را به جريان انداختند . سپس دستور داد تا خشت بزنند كه زده شد . خودِ پيامبر خدا ، بناى آن را گذاشت . پس پىِ آن را كَنْد و آن گاه ، دستور داد تا سنگ جمع كنند ، و از ريگزار ، سنگ جمع آورى كردند . مسلمانان ، سنگ ها را از آن جا مى آوردند . خودِ پيامبر صلى الله عليه و آله هم سنگى را بر روى شكمش گرفته ، حمل مى كرد . اُسَيد بن حُضَير با ايشان رو به رو شد و گفت : اى پيامبر خدا ! آن را به من بده تا برايت ببرم .
فرمود : «نه . برو سنگ ديگرى را ببر» .
سنگ ها را آوردند و پى را كه كَنْده بودند ، با سنگ هم سطح زمين ، بالا آوردند . سپس ديوار را ابتدا خشتْ خشتْ و سپس به صورت يك خشت و نيم خشت و آن گاه به صورت نَر و ماده و دو خشتِ مخالف هم چيدند تا ديوار به اندازه قامت يك نفر ، بالا آمد .
عرض مسجد ، يكصد گز بود . گرما ، آزارشان داد . [به پيامبر صلى الله عليه و آله ]گفتند : كاش سايه بانى برايش فراهم كنى !
پيامبر صلى الله عليه و آله ستون هايى با چوب تا ابتداى حياط آن بر پا كرد و بر آن ، شاخه نخل انداخت . مدّتى را در آن سپرى كردند . سپس گفتند : اى پيامبر خدا ! كاش سقفى بر روى آن بسازى !
فرمود : «نه ! سايه بانى همانند سايه بان موسى عليه السلام [كافى است] . كار ، پُرشتاب تر از اين است» .