پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله (2) - صفحه 29

گفت : اى فرزند روحانى من! بر حقيقت دين اسلام و فضيلت آن ، برخوردار نگرديدم ، مگر بعد از كِبَر سن و اواخر عمر و البته در باطن ، من مسلمانم ؛ وليكن به حسب ظاهر ، نمى توانم اين رياست و بزرگى را ترك نمايم . عزّت و اقتدار مرا در ميان نصارا مى بينى . اگر فى الجمله ، ميلى از من به دين اسلام بفهمند ، مرا خواهند كُشت و بر فرض اين كه از دست ايشان ، فرارا نجات يافتم ، سلاطين مسيحيّت ، مرا از سلاطين اسلام خواهند خواست . به عنوان اين كه خزاين كليسا در دست من بوده است و خيانتى در آنها كرده ام و يا چيزى از آنها بُرده ام و خورده ام و بخشيده ام . مشكل مى دانم كه سلاطين و بزرگان اسلام ، از من نگهدارى كنند و بعد از همه اينها فرضا رفتم ميان اهل اسلام و گفتم : من مسلمانم ، خواهند گفت : خوشا به حالت! جان خود را از آتش جهنّم نجات داده اى . بر ما منّت مگذار ؛ زيرا كه به دخول در دين حق و مذهب هُدا ، خود را از عذاب خدا خلاص نموده اى! اى فرزند روحانى! «خوشا به حالت» از براى من ، نان و آب نخواهد بود .
پس اين پيرمرد در ميان مسلمانان كه عالم به لغت ايشان نيز نيست ، در كمال فقر و پريشانى و مسكنت و فلاكت و بدگذرانى ، عيش خواهد نمود. حقّ مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگى در ميان ايشان ، خواهم مُرد و در خرابه ها و ويرانه ها رَخت از دنيا خواهم بُرد! خيلى كسانى را به چشم خود ديده ام كه رفته اند و داخل دين اسلام گرديده اند و اهل اسلام از ايشان ، نگاهدارى نكرده ، مرتد گشته و از دين اسلام ، دو باره به دين خود ، مراجعت كرده اند و خَسِرَ الدنيا والآخره شده اند! من هم از همين مى ترسم كه طاقت شدايد و مصائب دنيا را نداشته باشم . آن وقت ، نه دنيا دارم و نه آخرت! و من بحمدللّه در باطن از متابعان محمّد صلى الله عليه و آله هستم .
پس ، شيخ مدرّس ، گريه كردند و حقير هم گريستم. بعد از گريه بسيار گفتم : اى پدر روحانى! آيا مرا امر مى كنى كه داخل دين اسلام بشوم؟
گفت : اگر آخرت و نجات مى خواهى ، البته بايد دين حق را قبول نمايى و چون

صفحه از 53