اما ديدگاه ديگري نيز هست که شايان توجه بسيار است. پس از وفات حضرت محمد(، آنچه سخنان پيامبر( تلقي ميشد، در محافلي که حديث را مصدر موثّق فقهي ميدانستند، از اعتبار ديني والايي برخوردار شد. در حقيقت، اعتبار احاديث براي دستيابي به احکام در ميان نسلهاي مقدم بسيار بيشتر از نسلهاي بعدي بود. تصور غالب اين بود که وحي الهي به محمد( با قرآن پايان نپذيرفته است. عموماً چنين ميپنداشتند که اگرچه کتاب مقدس شامل تمام وحياي که خداوند براي همه جامعه در نظر گرفته ميشود، اما اين تمام وحياي نيست که خداوند به پيامبر برگزيدهاش عطا کرده است. همچنين تصور ميشد که بويژه درست قبل از وفات محمد( خداوند گنجينهاي از وحي را به او عنايت کرده و در روز درگذشت پيامبر(، بيش از هر زمان ديگري وحي نازل شده است. ۱ اين وحي نميتوانسته در قرآن جاي گيرد. يکي از سخنان محمد( اين نگرش را به خوبي توضيح ميدهد: به من کتاب و چيزي مانند آن (در وسعت يا اهميت) ارزاني شده است (: إنّي أوتِيتُ الکِتَابَ وَ مِثلَهُ مَعَهُ). ۲ البته اين سخن به آن بخش از وحي اشاره نميکند که بعدها در ردهبندي احاديث، حديث قدسي يا حديث الهي ناميده شد تا از ساير احاديث نبوي متمايز باشد. درست برعکس، اين سخن بر اين نکته تاکيد ميورزد که هر آنچه پيامبر در مورد احکام و شرايع تعليم داده، از طريق وحي دريافت کرده است؛ خواه در قرآن وجود داشته باشد يا نه. بر طبق نقل أوزاعي، حسن بن عطية (يکي از شاگردان سفيان ثوري در حدود اواسط قرن دوم هجري) عقيده داشت که هرگاه خداوند حکمي قرآني را بر محمد( فرو ميفرستاد، بلافاصله جبرئيل سنت وحياني را به آن حضرت عطا ميکرد. ۳ در خبري (با سندي محکم که نام ابومحمد بن حزم دقيق و سختگير در آن به چشم ميخورد) ۴ آمده که مالک بن أنس عقيده داشته است که هرگاه از پيامبر درخواست ميشد مشکلي را حل کند، فقط بر اساس وحي الهي پاسخ ميداد (فَلا يُجِيبُ حَتّي يَأتِيَهُ الوَحيُ مِنَ السَّمَاءِ). از آنجا که اين فتاوا و احکام پيکرة اصلي احاديث موجود را تشکيل ميدهد، مردم بر اين باورند که در بيشتر موارد، کلام خود خدا را ميشنوند و نه صرفاً سخنان پيامبر( را. اين مسأله براي کساني که به روايات مکتوب به ديدة ترديد مينگريستند، انگيزه خوبي بود تا مراقبت و احتياط خويش را افزايش دهند. جلوگيري از خطر نشر گسترده اخباري که وثاقت آنها ارزيابي نشده، امري ضروري بود.
بدين ترتيب، روشن ميشود که چرا عقلگرايان معتزلي ۵ و ديگر آزادانديشان ۶ در مقابل استنباط حقايق ديني از حديث، موضعي مخالف اتخاذ کردند. همين ديدگاه را دربارة حديث، گروهي از خوارج
1.همان، ج۲، جزء۲، ص۲، سطر ۷: «أنَّ اللهَ تابَعَ الوَحي عَلي رَسُولِ اللهِ قَبلَ وَفَاتِهِ حَتي تُوُفِّي وَ أکثَر مَا کَانَ الوَحي يومَ تُوُفِّي رَسُولُالله». کتاب زير چاپ بود و شوالي [مُصحّح اين جلد] با لطف فراوان تصحيح خود را در اختيار من قرار داد.
2.متأسفانه تعيين زمان شکلگيري اين حديث، حتي به صورت احتمالي امکانپذير نيست.
3.جامع بيان العلم و فضله، ص۲۲۳، پايين صفحه. عمده مطالب مربوط به اين مسائل، در فصلي با عنوان «موضع السنّة من الکتاب و بيانها له»، ص۲۲۱ به بعد گرد آمده است [در ترجمه انگليسي از متن آلمانيِ گُلدتسيهر، به جاي «موضع»، به اشتباه، «موضوع» نوشته شده است (ويراستار)].
4.الصلة في تأريخ أئمة الأندلس، ص۳۱۴، سطر ۴.
5.در باب شک و ترديد اين گروهها نسبت به حديث، ر.ک: کتاب الحيوان که هرچند از احاديث فقهي بحث نميکند، اما به ديدگاههاي خرافي ميپردازد. در اواخر قرن هشتم هجري، سروده کلامي بلندي عليه معتزله (يعني زمخشري)، آنها را به موارد زير متهم ميکند: ترک قرآن، ضعيف شمردن احاديث پيامبر، انتساب جهل به موسي، دروغ دانستن منقولات تابعان از پيامبر. «نَبَذُوا کِتَابَ اللهِ خَلفَ ظُهُورِهِم / جَعَلُوا أحَاديِثَ النَّبِيِّ مُوسي کَمَا کَذَّبتُم / خَبَرَ الرَّسُولِ أتَت بِهِ المُستَخلَفَةِ». ر.ک: طبقات الشافعية، ج۵، ص۱۷۲، سطر ۴ و ۱۷.
6.Muhammedanische Studien, II, ۱۳۶.