شرح حدیث دوم از «کتاب حجّت»، بَابُ الِاضْطِرَارِ إِلَى الْحُجَّةِ
حدیث :
مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيى، عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ، قَالَ :
قُلْتُ لاِءَبِي عَبْدِ اللّهِ عليه السلام : إِنَّ اللّهَ أَجَلُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ ، بَلِ الْخَلْقُ يُعْرَفُونَ بِاللّهِ، قَالَ: «صَدَقْتَ ».
قُلْتُ: إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً، فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْرِفَ أَنَّ لِذلِكَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً، وَ أَنَّهُ لاَ يُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلاَّ بِوَحْيٍ أَوْ رَسُولٍ، فَمَنْ لَمْ يَأْتِهِ الْوَحْيُ، فَقَدْ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَطْلُبَ الرُّسُلَ، فَإِذَا لَقِيَهُمْ، عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّةُ، وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَةَ الْمُفْتَرَضَةَ ؛ وَ قُلْتُ لِلنَّاسِ : تَعْلَمُونَ
أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَانَ هُوَ الْحُجَّةَ مِنَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ؟ قَالُوا: بَلى.
قُلْتُ: فَحِينَ مَضى رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، مَنْ كَانَ الْحُجَّةَ عَلى خَلْقِهِ ؟ فَقَالُوا : الْقُرْآنُ، فَنَظَرْتُ فِي الْقُرْآنِ، فَإِذَا هُوَ يُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِيُّ وَ الزِّنْدِيقُ الَّذِي لاَ يُوءْمِنُ بِهِ حَتّى يَغْلِبَ الرِّجَالَ بِخُصُومَتِهِ، فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لاَ يَكُونُ حُجَّةً إِلاَّ بِقَيِّمٍ ، فَمَا قَالَ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ، كَانَ حَقّاً، فَقُلْتُ لَهُمْ : مَنْ قَيِّمُ الْقُرْآنِ؟ فَقَالُوا : ابْنُ مَسْعُودٍ قَدْ كَانَ يَعْلَمُ، وَ عُمَرُ يَعْلَمُ، وَ حُذَيْفَةُ يَعْلَمُ، قُلْتُ: كُلَّهُ؟ قَالُوا: لاَ ، فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً يُقَالُ: إِنَّهُ يَعْرِفُ ذلِكَ كُلَّهُ إِلاَّ عَلِيّاً عليه السلام ، وَ إِذَا كَانَ الشَّيْءُ بَيْنَ الْقَوْمِ ، فَقَالَ هذَا:لاَ أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا : لاَ أَدْرِي، وَ قَالَ هذَا: لاَ أَدْرِي ، وَ قَالَ هذَا: أَنَا أَدْرِي، فَأَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ قَيِّمَ الْقُرْآنِ، وَ كَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةً ، وَ كَانَ الْحُجَّةَ عَلَى النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَنَّ مَا قَالَ فِي الْقُرْآنِ، فَهُوَ حَقٌّ، فَقَالَ: «رَحِمَكَ اللّهُ».
ترجمه :
منصور حازم گفت: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: خداوند بزرگتر و گرامىتر از آن است كه به سبب آفريدگانش شناخته شود، بلكه اين آفريدگانند كه به سبب خداوند شناخته مىشوند. فرمود: درست است. عرض كردم: كسى كه فهميد پروردگارى دارد، سزاوار است كه بداند براى آن پروردگار خشنودى و خشمى است. و خشنودى و خشمش جز با وحى يا فرستاده، شناخته نمىشود و آنكه به او وحى نمىشود سزاوار است كه فرستاده را بجويد.
كه چون ايشان را ديدار كند، درمىيابد آنان حجّتاند و اطاعت كردن از ايشان واجب است. و من به مردم گفتم: مىدانيد كه رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-همان حجّت خدا بر آفريدگانش بود؟ گفتند: بله. گفتم: و چون رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-درگذشت، چه كسى حجّت او بر آفريدگانش بود؟ گفتند: قرآن. من به قرآن نگريستم و ديدم مرجئه و قدرى و زنديقى كه به آن ايمان نياورده، به وسيلۀ آن با هم ستيز مىكنند تا به كمك آن بر مردم غلبه كنند. پس دانستم كه قرآن جز با يك مفسّر كه آنچه دربارهاش گفت حقّ باشد حجّت نيست. پس به آنان گفتم: مفسّر قرآن كيست؟ گفتند: پسر مسعود مىدانست، عمر مىدانست و حذيفه هم. گفتم: همهاش را؟ گفتند: نه. و من جز على، كسى را نيافتم كه دربارهاش بگويند: او همهاش را مىفهمد. و چون در ميان مردم چيزى باشد كه آن بگويد: نمىدانم. و اين بگويد: نمىدانم. و آن ديگرى هم، و اين على عليه السّلام گويد: من نمىدانم. پس من گواهى مىدهم كه على عليه السّلام مفسّر قرآن بود و اطاعت از او واجب. و پس از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-او بر مردم حجّت بود. و آنچه او دربارۀ قرآن فرموده، همان حقّ است. حضرت فرمود: خدا تو را بيامرزد.
دانشنامه قرآن و حديث، ج13، ص154