كه فرموده است: «لا تقربوا الصلاة». حال، آنكه تعبير و قيد «و أنتم سكارى» در اين متن مقدس، تعيين كننده است و عدم نقل آن موجب بدفهمى مى گردد.
چهارمين و فرجامين فصل اين بخش، به شيوه استاد حكيمى در بستن راه نقد اين مكتب و تحقير ناقدان اختصاص يافته است. به باور مؤلف، ايشان به هيچ روى مكتب تفكيك را قابل نقد نمى داند و شرايطى را تعيين نمى كند كه با تحقق آنها بتوان به نقد اين مكتب پرداخت. اگر هم كسى دست به نقد اين مكتب بزند، با شديدترين تحقيرها مواجه خواهد شد.
مؤلف، موارد متعددى از اين دست را نقل مى كند و نتيجه مى گيرد كه اين شيوه اى غيراخلاقى است و اگر ما كسى را به قبول مكتب خود دعوت مى كنيم، بايد اين حق را نيز به او بدهيم كه درباره ادعاها و دعاوى ما درنگ كند و احياناً به چون و چرا بپردازد.
پايان بخش اين كتاب، تكمله اى است با عنوان «ده نكته درباره نقد» كه مؤلف، تأملات خود را درباره مفهوم نقد، شرايط آن، مسأله جانبدارى در نقد و نقد مغرضانه و خيرخواهانه و تصورات قالبى در اين باره بيان داشته است.
آيا مؤلف، موفق به نقد جدى اين تقرير از مكتب تفكيك شده است؟ آيا جانب انصاف را رعايت كرده است؟ آيا همه گفتنى ها را گفته است يا آنكه همچنان در اين زمينه سخن ها مى توان گفت؟ و آيا به اشكالات وى مى توان پاسخى درست داد و بسترى فراهم ساخت تا اين گونه مباحث در فضايى علمى ادامه يابد؟ اين خواننده است كه بايد پس از خواندن اصل كتاب به اين پرسش ها پاسخ دهد.
ملاحظاتى درباره كتاب
در اينجا چند نكته به نظر مى رسد كه به اختصار به آن اشاره مى گردد:
1. مؤلف در مواردى مدعايى را مطرح ساخته كه چون خارج از چارچوب بحث بوده و ارتباط مستقيمى با موضوع مورد نظر نداشته است و با تصريح به اين مطلب، از تبيين و تشريح آن احتراز نموده است؛ ولى به نظر مى رسد كه اشاره اى ولو اجمالى به موضوع و توضيح مختصر آن، ابعاد مسأله مورد بحث را روشن تر نموده، تصوير واضح ترى از آن به دست مى دهد. از آن جمله است بحث حجيّت ظواهر در صفحه 67:
برخى از عالمان شيعه با قبول حجيّت ظواهر به نتايجى رسيده اند كه گمان نمى كنم مقبول اصحاب تفكيك باشد.
سپس مؤلف، يك نمونه (علامه مجلسى و نحوه فهم وى از حديث ثقلين) را ذكر نموده است. در اينجا شايسته بود به نمونه هاى بيشترى، ولو به اختصار، اشاره مى كرد و برخى از تطبيقات، نتايج و پاره اى از ثمرات عمل به ظواهر اخبار از منظر