ابو موسى اشعرى

ابو موسى اشعرى

از اصحاب پیامبر(ص) و امام علی(ع)

عبد اللّه بن قيس بن سليم، مشهور به ابو موسى اشعرى ، از اهالى يمن و از ياران پيامبر خداست كه در مكّه به اسلام گرويد . او صدايى خوش داشت و به قرائت قرآن ، مشهور بود .

پيامبر صلى الله عليه و آله او را به حكومت مناطقى از يمن گماشت و در زمان عمر و پس از عزل مغيره ، فرماندار بصره شد .[۱]

او به هنگام حكومت بر بصره ، بسيارى از مناطق ايران از جمله اهواز ، شوشتر ، جُندى شاپور ، اصفهان ، و قم را گشود . در آغاز خلافت عثمان ، همچنان فرماندار بصره بود كه عثمان ، وى را عزل كرد و عبد اللّه بن عامر را كه جوانى كم سن و سال و از امويان بود ، بر بصره گماشت .[۲]

چون كوفيان بر عثمان و فرماندار وى (سعيد بن عاص) شوريدند ، به درخواست آنها و موافقت عثمان ، ابو موسى فرماندار كوفه شد .

پس از به خلافت رسيدن على عليه السلام با پيشنهاد مالك اشتر ، امام عليه السلام ابو موسى را در حكومت كوفه ابقا كرد . او تنها كارگزار حكومت عثمان بود كه در جايگاه خود ، باقى ماند .

در فتنه جَمَليان ، ابو موسى مردم را از همراهى با على عليه السلام باز مى داشت . امام عليه السلام او را بركنار كرد و مالك اشتر ، وى را از كوفه بيرون راند .[۳]

او در جنگ صفّين گوشه گيرى پيشه كرد و به صف قاعدان (كناره گيران از طرفين جنگ) پيوست ؛ امّا پس از تحميل حَكَميت بر امام عليه السلام اشعث بن قيس و خوارج با پافشارى ها و صحنه سازى ها ، او را به عنوان حَكَم از سوى على عليه السلام بر ايشان تحميل كردند .[۴]

على عليه السلام مى دانست كه او در چنبر فريب عمرو عاص ، حق را تباه خواهد ساخت . ياران ارجمند امام عليه السلام همانند ابن عبّاس ، مالك اشتر و احنف بن قيس نيز بر اين باور بودند . سرانجام ، ابو موسى با نيرنگ هاى عمروعاص ، فريب خورد و در به خلافت رساندن عبد اللّه بن عمر ـ كه دامادش بود و بدو دل بسته ـ ناكام مانْد .

او به پندار خويش ، على عليه السلام و معاويه را از خلافت ، عزل كرد . عمروعاص نيز از فرصتْ استفاده كرد و با نيرنگ ، معاويه را در خلافتْ ابقا كرد . با اين حماقت ابو موسى ، نقش افتضاح آميز وى در تاريخ ، يك بار ديگر رقم خورد و سرنوشت جامعه اسلامى رو به تباهى نهاد .[۵]

شگفتا! از دقّت در بحث هاى آن دو روشن مى شود كه ابو موسى از موضوع حكميت نيز به روشنى آگاهى نداشت و به واقع نمى دانست درباره چه مى خواهد داورى كند .

ابو موسى پس از آن ، به مكّه پناهنده شد و به هنگام خلافت معاويه ، با وى آمد و شد داشت . معاويه او را مى نواخت و بدو توجّه داشت .[۶]

على عليه السلام در قنوت نماز،وى را به همراه معاويه و عمرو بن عاص ، نفرين مى كرد.

تدبّر در زندگانى ابو موسى اشعرى و دقّت در آنچه آورديم، نشان مى دهد كه وى از يك سو جمود فكرى داشت و از ديگر سو ، خُمود رفتارى . وى نه از انديشه اى پويا و كارآمد برخوردار بود ، و نه از تلاشى ستودنى و شايسته . او مردى بود كه رداى ظاهرى تعبّد به تن داشت ، بدون اين كه راهبرى از تعقّل ، همراه داشته باشد .

ابو موسى در سال ۴۲ هجرى[۷]و در ۶۳ سالگى مُرد .[۸]


[۱] در تاريخ دمشق : ج ۳۲ ص ۱۵ آمده است : «عمر ، او را بر حكومت كوفه و بصره گمارد» .

[۲] در المستدرك على الصحيحين : ج ۳ ص ۷۴۱ ح ۶۶۹۶ سن ابن عامر را در آن زمان ، ۲۵ سال دانسته است .

[۳] ر .ك : ج ۵ ص ۳۵ (يارى خواستن امام از كوفيان) .

[۴] ر . ك : ج ۶ ص ۱۹۳ (گزينش داور) .

[۵] ر . ك : ج ۶ ص ۲۵۳ (در سراپرده داورى) .

[۶] در تهذيب الكمال : ج ۱۵ ص ۴۴۸ ح ۳۴۹۱ و تاريخ دمشق : ج ۳۲ ص ۱۵ آمده است : «سپس در دمشق بر معاويه درآمد» .

[۷] درباره سال مرگ او ، گفته هاى ديگر نيز هست . آمده است : «در سال ۵۰ يا ۵۱ هجرى درگذشت» (الطبقات ، خليفة بن خيّاط : ص ۱۲۶ ش ۴۵۸) و يا : «در سال ۵۲ درگذشت» (المستدرك على الصحيحين : ج ۳ ص ۵۲۶ ح ۵۹۵۶) .

[۸] . المستدرك على الصحيحين: ج ۳ ص ۵۲۶ ح ۵۹۵۶، تهذيب الكمال: ج ۱۵ ص ۴۵۲ الرقم ۳۴۹۱، الإصابة: ج ۴ ص ۱۸۳ الرقم ۴۹۱۶.