مروری بر زندگی‌نامه امام علی علیه السلام - صفحه 7

پياده از مكّه به مدينه و به سوى پيامبر خدا هجرت كرد و از مهربان ترينِ مردمان به پيامبر صلى الله عليه و آله بود .
او از پيامبر خدا شنيد كه مى فرمود : «بى گمان ، مردم در روز قيامت ، لُختِ مادرزاد ، محشور مى شوند» .
پس فاطمه بنت اسد گفت: واى از رسوايى!
سپس پيامبر خدا به او فرمود: «من از خدا مى خواهم كه تو را پوشيده برانگيزد» .
و نيز شنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله از فشار قبر ياد مى كند . پس گفت: واى از ناتوانى!
پس پيامبر خدا به او فرمود: «من از خدا مى خواهم كه از اين(فشار قبر)، كفايتت كند».
و روزى فاطمه به پيامبر خدا گفت: مى خواهم اين كنيزم را آزاد كنم .
پس پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «اگر چنين كنى ، خداوند در برابر هر عضو او ، عضوى از تو را از آتش مى رهانَد» .
پس چون بيمار شد ، پيامبر خدا را وصىّ خود قرار داد و از او خواست كه خادمش را آزاد كند و زبانش بند آمد . پس با اشاره به پيامبر خدا وصيّت كرد و ايشان هم وصيّتش را پذيرفت .
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود كه امير مؤمنان ، گريان نزدش آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «چه چيز گريانت كرده است؟» .
گفت: مادرم فاطمه درگذشت .
پيامبر خدا فرمود : «و نيز مادر من ، به خدا سوگند!» و شتابان برخاست و به درون خانه آمد . پس به او نگريست و گريست . سپس به زنان فرمان داد تا غسلش دهند و فرمود: «هنگامى كه [از كار غسل ]فارغ شديد ، پيش از آگاه كردن من ، كارى نكنيد» .
پس چون فارغ شدند ، به ايشان خبر دادند . پيامبر صلى الله عليه و آله ، پيراهن زيرينش را به آنان داد و فرمان داد كه او را در آن كفن كنند و به مسلمانان گفت: «هرگاه ديديد من كارى كردم كه پيش از اين نكرده بودم ، از من بپرسيد: چرا آن را كردى؟» .

صفحه از 24