آيا درباره پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن پيام آورِ سختكوشِ آرام ناپذيرى كه خداوند، او را به آرامش دعوت كرده : «مَآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَى ؛۱ما قرآن را بر تو نازل نكرديم تا به رنج اُفتى» و درباره تلاش بى امانش براى هدايت مردم ، چنين فرموده : «عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ؛۲رنج شما بر او گران است و [ او ]شيفته [ هدايت ]شماست و به مؤمنان، رئوف و مهربان» ، بزرگوارى كه تدبير كار امّت را در آخرين روزهاى زندگى نيز فراموش نكرد و با تن تب آلود، به «تجهيز سپاه اسامه» فرمان داد، مى توان چنين پندارى داشت؟!
آيا قصّه آكنده از غصّه خواستن «مركّب و قلم» براى نگاشتن امر نجات دهنده هماره امّت از گم راهى در لحظه هاى آخرينِ زندگى، كافى نيست تا اين پندار را يكسره تباه بدانيم و مسكوت نهادن آينده امّت را جسارتى بر پيامبر خدا، آن ساحت پاك پيراسته از اين همه؟!
در پرتو اين همه، نمى توان فرض «سكوت» را به هيچ وجه درست دانست.