آسیب شناسی عزاداری امام حسین علیه السلام - صفحه 13

حساب كشاندند . در آن جا منبرى ديديم بسيار بلند كه پلّه هاى زيادى داشت و سيّدِ انبيا صلى الله عليه و آله ، بر بالاى آن نشسته و امير المؤمنين عليه السلام ، بر پلّه اوّل آن ايستاده و مشغول است به رسيدنِ حساب خلايق ، و آنها در پيشِ روى آن حضرت ، صف كشيده[اند] . چون نوبت حساب به من رسيد ، مرا مخاطب كرد و به نحوِ سرزنش و توبيخ فرمود : «چرا ذلّت فرزندم حسين را خواندى و او را به مذلّت و خوارى ، نسبت دادى؟» . پس در جواب ، متحيّر شدم و جز انكار ، چاره اى نديدم . پس منكر شدم كه : «نخواندم!» . پس ديدم دردى به بازويم رسيد ، گويا ميخ آهنى در آن فرو رفته . ملتفت شدم به طرف خود . مردى را ديدم كه در كَفَش طومارى است . آن را به من داد . گشودم . ديدم صورت مجلس من در آن بود و در هر جا و هر وقت و هر چه خوانده بودم، در آن، ثبت شده بود و از آن جمله ، همان فقره كه از من سؤال كردند .
پس حيله اى ديگر به خاطرم آمد . گفتم : «مجلسى رحمه الله ، آن را در جلد دهم بحار ، ذكر كرده!» . پس به يكى از خُدّام حاضرين فرمود : «برو از مجلسى، آن كتاب را بگير» . پس ملتفت شدم . ديدم از طرف راست منبر ، صفوف بسيار است كه اوّل آن ، جنب منبر [است] و آخر آن ، خداى داند كه به كجا منتهى مى شود ، و هر عالِمى ، مؤلّفاتش [را ]در پيشِ رويش گذاشته ، شخص اوّل در صف اوّل ، مرحوم مجلسى است . چون رسولِ حضرت ، پيغام را به او رساند ، در ميان كتب ، آن كتاب را برداشت [و] به او داد . گرفت [و] آورد . اشاره فرمود [كه ]به من دهد . گرفتم و در بحر تحيّر، فرو رفتم ؛ زيرا كه غرض از آن حيله و اِفترا ، خلاصى از آن مَهلكه بود .
پس پاره اى اوراق آن را بيهوده به هم زدم. در آن حال ، حيله اى ديگر به خاطرم آمد . پس گفتم : «آن را در مقتل حاجى ملّا صالح بَرَغانى ديدم!» . باز به خادمى فرمود : «برو به او بگو [آن ]كتاب را بياورد» و رفت و گفت . در صف ششم يا هفتم ، شخص ششم يا هفتم ، حاجىِ مذكور بود . كتاب را خود برداشت و

صفحه از 35