بحثى در باره حكميّت - صفحه 6

بدين وسيله آنان را از جنگ بازدارند؟ و چرا سخنِ امام خود را نشنيدند و او را به پذيرفتن حَكَميّت مجبور گردانيدند؟
در پاسخ اين سؤال بايد گفت : اگر چه در سپاهيان امام عليه السلام كسانى بودند كه گوش به فرمان او داشتند و مى خواستند جنگ تا پيروزى سپاه كوفه ادامه يابد ؛ امّا اسناد تاريخى نشان مى دهد كه اكثريت قاطع سپاه امام عليه السلام از جنگ خسته شده بودند . علاوه بر اين ، مى دانستند كه اگر پيروز هم شوند ، مانند جنگ بصره ، غنيمتى نصيبشان نخواهد شد و انگيزه اى براى ادامه جنگ نداشتند . از اين رو ، وقتى عَدى بن حاتم به امام عليه السلام پيشنهاد ادامه جنگ داد و گفت : اى امير مؤمنان! آيا تا پاى جان مقاومت نكنيم؟
على عليه السلام فرمود : «نزديك شو» .
وى نزديك شد . على عليه السلام دهان خود را نزديك گوش وى آورد و فرمود:
وَيحَكَ ! إنَّ عامَّةَ مَن مَعي يَعصيني ، وإنَّ مُعاوِيَةَ فيمَن يُطيعُهُ ولا يَعصيهِ .ببين! همه آنانى كه با من هستند، نافرمانى ام مى كنند ، ولى معاويه در جمعى است كه بعضى از وى اطاعت مى كنند و بعضى ديگر نافرمانى .
قاريان كوفه كه نقش عمده اى در سپاه امام عليه السلام داشتند ، از اين گروه (اكثريت خسته) بودند و به دليل موقعيتى كه درميان مردم كوفه داشتند ، در اين فضا كارگردان صحنه شدند . امّا آنان به دليل جهل و ابتلا به بيمارى خودبينى و عُجب نتوانستند بفهمند كه قرآن بر نيزه افراشتن شاميان ، نيرنگى است براى توقّف جنگ و پيشگيرى از شكست قريب الوقوع خود . پيوند «تَعَمُّق (تندروى دينى)» با «جهل» و «حماقت» در اين عابدان جاهل ، موجب شد تا امامِ خود را وادار به پذيرش حكميت كنند . ۱

1.ر . ك : ص ۲۹۳ (پژوهشى درباره مارقين و ريشه هاى انحراف آنان) .

صفحه از 10