بررسى و تحليل رواياتِ مربوط به اعزام امام على(ع) براى اعلان برائت از مشركان

بررسى و تحليل رواياتِ مربوط به اعزام امام على(ع) براى اعلان برائت از مشركان

علّامه طباطبايى رحمه الله در بررسى و تحليل رواياتِ مربوط به اعزام امام على عليه السلام براى اعلان برائت از مشركان مى نويسد :...

علّامه طباطبايى رحمه الله در بررسى و تحليل رواياتِ مربوط به اعزام امام على عليه السلام براى اعلان برائت از مشركان مى نويسد :

از روايات فراوانى كه درباره ماجراى فرستادن على عليه السلام و عزل ابو بكر نقل شده است ، به روشنى دانسته مى شود كه سخنى كه جبرئيل عليه السلام براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد ، اين است :

لا يؤدّى عنك إلّا أنت أو رجل منك .[۱]

نيز پاسخ پيامبر صلى الله عليه و آله به ابو بكر كه از علّت عزلش پرسيده بود ، همان چيزى بود كه خداوند سبحانْ وحى كرد يا اين سخن كه به همان معناست :

لا يؤدّى عنّى إلّا أنا أو رجل منّى .[۲]

و در هر حال ، آن سخن ، مطلق ، فراگير و شامل ابلاغ برائت و يا هر حكم الهى ديگرى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله نياز دارد كسى از جانب او آن را ابلاغ كند و هيچ دليل نقلى يا غير آن وجود ندارد كه اين حكم را به ابلاغ برائت ، اختصاص دهد .

روشن است كه منع از برهنه طواف كردن بر گِرد كعبه و جلوگيرى از حج گزاردن مشركان پس از آن سال و نيز تعيين تكليف پيمان هاى مدّت دار و بى مدّت ، همگى احكام الهى اى بودند كه درباره آنها آياتى نازل شده بود . پس چه معنايى دارد كه ابلاغ برخى از آنها را به ابو بكر و ابلاغ برائت را به ابو هريره مربوط بدانيم (حال يا به تنهايى و يا پس از آن كه صداى على عليه السلام گرفت) و او نيز همه آنها را جار بزند تا آن جا كه صداى او هم بگيرد؟ و اگر اين كار در اين حال براى ابو هريره جايز باشد ، چرا براى ابو بكر نباشد؟

آرى ، برخى مفسّران (مانند ابن كثير و همگنانش) در اين جا وجهى تراشيده اند تا مضمون اين روايات را توجيه و سپس تأييد كنند و آن اين است كه جمله «لا يؤدّى عنّى إلّا أنا أو رجل منّى» ، ويژه ابلاغ برائت است و ديگر احكامى را كه على عليه السلام ندا مى داد ، شامل نمى شود و پيامبر صلى الله عليه و آله ،از آن رو على عليه السلام را براى ابلاغ آيه هاى برائت [ كه در بردارنده نقض پيمان با مشركان بود] در ميان حاجيان برگزيد كه بنا بر عادت عرب ، جز كسى كه پيمان را بسته يا مردى از خاندانش ، آن را نقض نمى كند و رعايت اين عادت جارى عرب ، باعث شد تا پيامبر صلى الله عليه و آله ابلاغيه برائت را كه در آن نقض پيمان با مشركان بود ، از ابو بكر بگيرد و به على عليه السلام ـ كه مردى از خاندانش بود ـ بدهد تا بدين وسيله ، سنّت عرب را حفظ كند .

اينان گفته اند: اين ، معناى گفته پيامبر صلى الله عليه و آله به ابو بكر است كه چون پرسيد : اى پيامبر خدا ! آيا درباره من چيزى نازل شده است ، فرمود : «نه ؛ ولى از جانب من ، جز من يا مردى از خاندان من ابلاغ نمى كند» . يعنى من تو را عزل و على عليه السلام را نصب كردم تا سنّت جارى عرب را حفظ كنم .

كاش مى دانستم كه از كجا مفروض گرفته اند سخنى كه جبرئيل عليه السلام فرود آورد : «إنّه لا يؤدّى عنك إلّا أنت أو رجل منك» ، منحصر به ابلاغ نقض پيمان است و معناى ديگرى ندارد ، در حالى كه هيچ دليل عقلى و نقلى اى بر اين انحصار نيست و جمله ، آشكارا مى فهماند كه هر چه ابلاغش بر عهده پيامبر خداست ، جايز نيست كه كسى جز خود او و يا مردى از خاندانش به ابلاغ آن بپردازد ، خواه نقض پيمان با مشركان باشد ـ همان گونه كه در برائت بود ـ يا حكم الهى ديگرى كه ابلاغش بر عهده پيامبر صلى الله عليه و آله است و اين ، غير از ديگر رسالت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله است كه ابلاغش وظيفه شخص ايشان نيست ، مانند نامه هايى كه به پادشاهان و امّت ها و اقوام گوناگون فرستاد و آنان را به اسلام دعوت كرد و يا ديگر نوشته هايى كه در امور دينى و حكومتى مردم به وسيله افرادى از ميان مسلمانان به سوى آنان مى فرستاد .

تفاوت آشكارى ميان اين گونه امور ، و برائت و احكامى مانند آن است ؛ زيرا مضمون آيه هاى برائت و احكامى مانند : نهى از برهنه طواف كردن و ممنوعيت حج گزاردنِ مشركانْ پس از آن سال ، احكامى الهى بودند كه به تازگى نازل شده و هنوز تبليغ و بيان نشده و به مخاطبان اصلى ، يعنى مشركان مكّه و حاجيان غير مسلمان ، نرسيده بودند و رسالت الهى ابلاغ اين گونه احكام ، به عهده شخص فرستاده خداست ؛ و پيامبر صلى الله عليه و آله تنها در مواردى به اعزام اشخاصى براى تبليغ اكتفا مى كرد كه از بيان اوّليه آن احكام و ابلاغ به كسانى كه مى توانست به آنها برساند ، فارغ شده بود (مانند دعوت به اسلام و احكام و فرمان هاى دين) و مى گفت : «حاضران به غايبان برسانند» .

پيامبر صلى الله عليه و آله ، چون در ادامه رسالتش به دعوت كسانى روى آورد كه اطمينانى به رسيدن دعوتش به آنان نبود و يا مجرّد رسيدن ، اثر نداشت و بايد با ارسال نامه و يا پيك به شأن او توجّه و از او دعوت خصوصى مى شد ، از ارسال پيك يا نامه بهره مى گرفت ، همچنان كه در دعوت فرمان روايان انجام شد .

و محقّق منصف بايد در سخن «لايؤدّى عنك إلّا أنت أو رجل منك» ، نيك بنگرد ؛ زيرا [ قيد «از جانب تو» آورده و ]گفته است : «ابلاغ نمى كند از جانب تو ، جز تو» و نگفته است : «ابلاغ نمى كند جز تو يا مردى از تو» تا اشتراك در رسالت را برساند و نيز نگفته است : «ابلاغ نمى كند از تو مگر از تو» تا رسالت هاى ديگرى را هم كه به هر مؤمن شايسته اى مى داد ، شامل شود؛ زيرا مفاد سخن «لايؤدّى عنك إلّا أنت أو رجل منك» آن است كه رسالت هايى كه به عهده شخص توست ، كسى جز تو نمى تواند ادا كند ، مگر مردى كه از [ خاندان ]تو باشد؛ يعنى در آنچه بر عهده توست ، مانند ابلاغ اوّليه احكام ، جز مردى از [ خاندان ] تو نمى تواند جانشينت گردد .

كاش مى دانستم چه چيزى آنان را به اهمال در فهم وحى الهى «لايؤدّى عنك إلّا أنت أو رجل منك» كه سخن خداست و جبرئيلْ عليه السلام آن را بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده ، كشانده است و گفته اند : «سنّت جارى عرب بود كه پيمان را نقض نكند ، جز همو كه پيمان را بسته يا مردى از خاندانش» . سنّتى كه خبر و اثرى از آن در وقايع و جنگ هاى آنان نيست ، جز همان چيزى كه ابن كثير در بحث از آيه هاى برائت گفته و به عالمان نسبت داده است .

به علاوه ، اگر اين سنّت عربى جاهلى هم وجود داشته است ، چه اعتبارى در اسلام دارد؟ و چه بهايى نزد پيامبرى دارد كه هر روز ، سنّتى از جاهليت را نسخ و هر از چند گاه ، عادت قبيله اى را نقض مى كرد و اين عادت از اخلاق كريمانه و يا سنّت ها و عادت هاى سودمند نيز نبود تا نقض نشود ؛ بلكه يك سليقه قومى بود و بيشتر به سليقه اشراف مى مانست كه پيامبر صلى الله عليه و آله در فتح مكّه و كنار كعبه ، آن گونه كه سيره نويسان مى گويند ، فرمود : «آگاه باشيد! هر اشرافيگرى يا خون و مالى را كه ادّعا شود ، زير پا نهادم ، جز صيانت و نگهدارى كعبه و سقايت و آب رسانى به حاجيان را» .

همچنين ، اگر آن سنّتى عربى و پسنديده بود ، آيا پيامبر خدا از آن غفلت داشته است؟ و يا آن را از ياد برده و آيه ها را به ابو بكر داده و روانه اش كرده است و چون او به سوى مكّه حركت كرده ، به مقصد نرسيده ، پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه را از ياد برده بود، به ياد آورده است و يا يكى از اصحاب به يادش آورده كه چه امر واجبى را بايد رعايت مى كرده است، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، اسوه والاى مكارم اخلاقى و رعايت دورانديشى و حسن تدبير است؟

و چگونه ممكن است كه اين يادآورندگان (تا مدّتى پس از خروج ابو بكر) از اين نكته مهم كه به طور عادى از آن غفلت نمى شود ، غافل مانده اند ؟! مانند آن است كه بگوييم : جنگجو ، سلاحش را فراموش كند!

و آيا به وحى الهى بر پيامبر صلى الله عليه و آله واجب بوده است كه اين سنّت عربى را نقض نكند؟ و آيا آن ، يكى از احكام شرعى در اين زمينه است و حرام است كه حاكم مسلمان ، پيمانى را به دست غير خود يا كسى از غير خاندانش نقض كند؟

اين حكم ، چه معنايى دارد؟ آيا حكمى اخلاقى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله ناچار بوده آن را رعايت كند ؛ زيرا مشركان ، اين نقض را نمى پذيرفته اند ، جز آن كه از خود پيامبر صلى الله عليه و آله يا كسى از خاندانش بشنوند ، و حال آن كه آن زمان ، مسلمانان سيطره داشتند و زمام امور به دست پيامبر صلى الله عليه و آله بود و ابلاغ هم ابلاغ است ، به وسيله هر كس كه باشد؟!

يا اين كه مؤمنانى كه مخاطب گفته  «عَـهَدتُّم»[۳]و گفته  «وَأَذَ نٌ مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ»[۴]و گفته  «فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ»[۵]بودند ، اين نقض را به رسميت نمى شناختند ، جز آن كه از پيامبر صلى الله عليه و آله يا كسى از خاندانش بشنوند ، حتّى اگر آيه هاى نقض را از ابو بكر شنيده باشند؟! ...

علّامه طباطبايى در ادامه نقدِ سخن رشيد رضا كه ابو بكر را امير الحاج و على عليه السلام را مُبلّغ آيه هاى برائت و دست يار ابو بكر دانسته است ، مى گويد :

بحث بيشتر در مسئله امارت حج ، تأثيرى در فهم معناى گفته «لا يؤدّى عنك إلّا أنت أو رجل منك» ندارد ؛ زيرا امير الحاج بودن ، خواه براى ابو بكر يا على عليه السلام باشد و دلالت بر فضيلتى داشته يا نداشته باشد ، از شئون و حقوق ولايت مطلقه اسلامى است كه به حاكم ، حقّ دخالت در امور دنيايى جامعه اسلامى و اجراى احكام و شرايع دينى را مى دهد ؛ امّا چنين اختيارى را در معارف الهى و امور وحيانىِ نازل شده از آسمان درباره دين ، به او نمى دهد .

آرى ، در اختيار پيامبر خداست كه روزى ابو بكر را و روزى على عليه السلام را براى سرپرستى حاجيان نصب كند و روزى اسامه را بر ابو بكر و عموم اصحاب ، فرماندهى دهد و روزى ابن امّ مكتوم را بر مدينه بگمارد ، در حالى كه برتر از او در آن شهر هست و پس از فتح مكّه ، كسى را امير آن جا كند و يا بر يمن و نيز بر امور زكات ، كسى را بگمارد و ابو دجانه انصارى يا سباع بن عرفطه غفارى را ـ بنا به آنچه در نقل ابن هشام آمده است ـ ، در سال حجّة الوداع در مدينه به جاى خود نهد ، حال آن كه ابو بكر در آن جاست و به حج نيامده است ، بنا به آنچه بخارى و مسلم و ابو داوود و نسايى و جز آنها روايت كرده اند .

پس مى توان گفت كه اين نصب ها ، تنها دلالت بر اين دارند كه پيامبر خدا ، صلاحيت آن شخص را براى تصدّى و اداره امور ، باور داشته است .

و امّا وحى آسمانى با آن همه معارف و شرايع ، نه پيامبر و نه كسى ديگر حقّ تصرّف و دخالت در آن را ندارند و ولايت مطلقه ايشان بر امور جامعه اسلامى ، تأثيرى در فراگيرى و محدوديت يا قبول و نسخ وحى الهى و مانند آن ندارد و سنّت هاى قومى و عادت هاى جارى ، حاكميتى بر سخن خدا ندارند تا لازم آيد كه وحى با آنها تطبيق شود يا در اين امور مهم ، اقوام و خويشان به جاى انسان بنشينند . خلط ميان اين دو باب موجب مى شود تا معارف الهى از اوج كمال و شكوه خود به حضيض افكار اجتماعى ـ كه تحت تأثير رسوم و عادت ها و اصطلاح هاست ـ ، سقوط كند و انسان ، حقايق معارف الهى را با افكار عاميانه اى كه فرا گرفته ، تفسير كند و آنچه را اجتماعْ بزرگ مى شمارد ، بزرگ بشمارد ، نه آنچه را خداوندْ بزرگ شمرده است ، و آنچه را مردمْ كوچك مى شمارند ، كوچك بشمارد تا آن جا كه نويسنده اى محترم در معناى كلام وحيانى بگويد : آن ، عادت عربىِ محترمى است![۶]


[۱] از جانب تو ، جز خودت يا مردى از [ خاندان] تو ، ابلاغ نمى كند (مسند أحمد: ج۱ ص۱۵۱ ، مجمع الزوائد : ج ۷ ص۲۹، فتح البارى : ج ۸ ص ۲۴۱) .

[۲] از جانب من ، جز خودم يا مردى از [ خاندان] من ، ابلاغ نمى كند (مسند أحمد : ج ۴ ص ۱۶۵ ، سنن الترمذى : ج ۵ ص ۳۰۰ ح ۳۸۰۳ ، علل الشرائع : ص ۱۸۹) .

[۳] پيمان بستيد (توبه ، آيه ۱) .

[۴] اعلامى است از سوى خداوند و پيامبر او به مردم (توبه ، آيه ۳) .

[۵] پس مشركان را بكُشيد (توبه ، آيه ۵) .

[۶] ر . ك : ترجمه الميزان في تفسير القرآن : ج ۹ ص ۲۵۶ـ۲۶۵ .