همينطور در شرح داستان زليخا با يوسف صدّيق ، از واژگان رفتوآمد (مراوده) استمداد شده و حتى زيبايى يوسف ، وصف و شرح نشده، بلكه با سرعت و كنايه از آن عبور شده است:
(فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حَشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَآ إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ .۱
وقتى او را ديدند ، در نظرشان بزرگ آمد و دستانشان را بريدند و گفتند : حاشا كه اين بشر باشد ؛ اين ، جز فرشتهاى بزرگ نيست).
«نشستن بر تخت» كنايه از قدرت، ربوبيت يا مالكيت است، همانگونه كه «دست» كنايه از عظمت و جلال قدرت الهى است :
(الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى .۲
خداوند رحمان بر عرش استقرار يافت).
(بِيَدِهِ الْمُلْكُ .۳
هستى به دست اوست) .
(وَ السَّمَوَ تُ مَطْوِيَّتُ بِيَمِينِهِ .۴
آسمان به دستان او پيچيده است) .
به گفته زمخشرى در ذيل آيه فوق، با اين تعبير، عظمت خدا براى ما مجسّم مىشود و خدا با سخن خود ، مردم را به جلال خويش متنبّه مىسازد؛ چرا كه امور سترگ و بزرگى كه فهم و ذهن بشر در آن متحيّر مىشود و انديشههاى باريك نيز به سادگى نمىتوانند آنها را دريابند ، ناگزير بايد از طريق تمثيل و تخيّل ، به عبارت در آيند و اين چيزى است كه در علم بيان دانسته مىشود؛ ولى چه بسيار گامهايى كه از