نزول قرآن، مقارن با شكوفاترين روزگار عرب و هنگام رونق فصاحت و بلاغت در زبان عربى و سرزمين عربستان است. هنروران قوم تازى، در ماههاى حرام، برجستهترين شاهكارهاى ادبى و فرهنگى خويش را در نمايشگاه فرهنگى - هنرى بازار عكّاظ به نمايش مىگذاشتند و داوران و ناقدان سخن، برترين نمونهها را گزينش و معرفى مىكردند. آن برگزيدهها ، بر ديوار كعبه آويخته مىشدند و مايه مباهبات پديدآورندگانشان به شمار مىرفتند . هفت قصيده، مشهور به «مُعَلّقات سبع»، از: امرؤ القيس، طَرَفة بن العبد، زُهَيربن ابى سُلْمى، لَبيد بن ربيعه، عَمرو بن كُلثوم، عَنْترة بن شَدّاد و حارث بن حِلِّزه،۱ سرودههايى بودند كه فراتر از آنها كلامى در ادب و هنرعرب نبود. وقتى قرآن فرود آمد و آواى آن به گوش چكامهسرايان و سخنشناسان رسيد، سِحر بيان و محفلآرايى آن، چنان دلهاى آنان را مسخّر ساخت كه باشگاه ادبى آنان بىفروغ گرديد:۲
لبيد ، سراينده يكى از قصايد هفتگانه، وقتى با قرآن محمدى صلى اللَّه عليه و آله آشنا شد، آن سان دلداده آن شد كه ديگر شعر نگفت و فرصت خويش را پيوسته در تلاوت قرآن به سر مىكرد. وقتى از او پرسيدند كه: چرا شعر نمىگويى؟ گفت: «با وجود قرآن، ديگر نمىتوانم شعر بگويم. اگر سخنْ اين است، گفتههاى ما همه هجو است. من آن اندازه از قرآن لذّت مىجويم كه بالاتر از آن، سخنى نمىشناسم» .۳
وليد بن مُغيره مخزومى، امير سخن در ميان مشركان، وقتى سروش جانافزاى كلام پروردگار را شنيد، با تمام كينورزى و دشمنىاش با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و پيام او، ناگزير، اعتراف كرد كه اين سخن، برتر از تراز سخن انسان است:
1.تاريخ ابن خلدون : ج۱ ص۵۸۰؛ الذريعه : ج۱۳ ص۳۹۲؛ معجم المطبوعات : ج۱ ص۱۱۲۷.
2.مناهل العرفان : ج۲ ص۲۳۶.
3.الطبقات الكبرى : ج۶ ص۳۳؛ تفسير القرطبى : ج۱ ص۱۵۳.