۷۷.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :آن گاه كه مؤمن را به جايگاه هايش در بهشت در مى آورند و تاج شاهى و بزرگى بر سرش مى گذارند ، جامه هايى از زر و سيم و ياقوت ، بر او مى پوشانند و پايه تاجش به رشته هاى دُر و گوهر ، مزيّن است . نيز هفتاد جامه پرنيان ، با رنگ هاى گوناگون و انواع مختلف كه به زر و سيم و مرواريد و ياقوت سرخ ، بافته شده اند ، بر تن او مى كنند . اين ، همان سخن خداى عز و جل است كه : «در آن جا با دستبندهايى از طلا و مرواريد ، آراسته مى شوند و لباس هايشان در آن جا ، از پرنيان است» .
و چون مؤمن بر تخت خويش بنشيند ، تختش از شادمانى مى لرزد ، و چون ولىّ خداوند عز و جل در جايگاه هاى خود در بهشت ها ، استقرار يابد ، فرشته گماشته بر بهشت هايش ، اجازه ورود مى خواهد تا اين كرامتى را كه خداى عز و جل به او بخشيده است ، به وى تبريك گويد ؛ امّا خدمت گزاران مؤمن ، از غلامان و كنيزان ، به او مى گويند : بمان ؛ چرا كه ولىّ خدا ، بر تخت خويش ، تكيه زده و همسرِ حورى او ، در حال آماده ساختن خويش براى اوست . منتظر ولىّ خدا بمان.
پس ، همسر حورى او ، از خرگاهش به سوى وى بيرون مى آيد ، در حالى كه كنيزان خدمتكارش ، گِرداگرد وى را گرفته اند و لباسى بافته از ياقوت و مرواريد و زِبَرجَد و مُشك و عنبر ، بر تن دارد و تاج كرامت ، بر سرِ اوست و كفش هايش از طلا و مزيّن به ياقوت و مرواريد است و بندهاى آنها از ياقوت سرخ . نزديكِ ولىّ خدا كه مى رسد ، او از شوق مى خواهد برايش بلند شود ؛ ولى حورى مى گويد : اى ولىّ خدا ! امروز ، ديگر روز رنج و زحمت نيست . پس بر مخيز . من ، از آنِ تو هستم و تو ، از آنِ منى . آن گاه ، به اندازه پانصد سال از سال هاى دنيا ، يكديگر را در آغوش مى كِشند ، بى آن كه از يكديگر سير و خسته شوند.
پس از آن كه اندكى سست شد ، آن هم نه از سرِ سيرى و خستگى ، نگاهش به گردن حورى مى افتد . گردنبندهايى بر گردن او از ياقوت سرخ مى بيند كه در وسط آن ، لوحى است و صفحه آن لوح ، درّى است و بر آن ، نوشته شده است : تو ـ اى ولىّ خدا ـ معشوق منى و منِ حورى ، معشوق تو ام ، و من و تو به هم رسيديم.
سپس ، خداوند به هزار فرشته ، پيغام مى دهد كه بهشت را به او تهنيت بگويند و آن حورى را به ازدواج او در آورند . آن فرشتگان ، به نخستين در از بهشت هاى او مى رسند و به فرشته گماشته بر درهاى بهشت هايش مى گويند : از ولىّ خدا ، براى ما اجازه ورود بخواه ؛ زيرا خداوند ، ما را نزد او فرستاده است تا به وى ، شادباش بگوييم .
فرشته به آنان مى گويد : بايد به دربان بگويم تا آمدن شما را به اطّلاع او برساند .
پس ، آن فرشته به نزد دربان ـ كه از او تا دربان ، سه بهشت فاصله است ـ ، مى رود . چون به نخستين در رسيد ، به دربان مى گويد : بر درگاه ، هزار فرشته اند كه پروردگار بزرگ و بلندمرتبه جهانيان ، آنان را براى شادباش گويى به ولىّ خدا ، فرستاده است . از من خواسته اند كه برايشان ، اجازه ورود بخواهم.
دربان مى گويد : مرا ياراى آن نيست كه وقتى ولىّ خدا با همسر حورىِ خويش است ، از او براى كسى اجازه ورود بطلبم .
ميان دربان تا ولىّ خدا ، دو بهشت ، فاصله است . پس ، دربان به نزد پيشكار مى رود و مى گويد : به درگاه ، هزار فرشته اند كه پروردگار عزّت ، آنان را براى شادباش گويى به ولىّ خدا ، فرستاده است . براى ايشان ، اجازه ورود بخواه .
پيشكار ، به نزد خدمتكاران مى رود و مى گويد : فرستادگان [ خداى ] جبّار ، بر درگاه اند . آنان ، هزار فرشته اند كه خداوند ، آنان را براى شادباش گويى به ولىّ خدا ، فرستاده است . آمدنشان را به اطّلاع او برسانيد .
آنان به اطّلاع او مى رسانند . در اين هنگام ، به فرشتگان ، اجازه ورود داده مى شود و آنها بر ولىّ خدا ـ كه در بالاخانه است و هزار در دارد و بر هر درى از درهايش فرشته اى گماشته شده است ـ ، وارد مى شوند . چون اجازه ورود بر ولىّ خدا به فرشتگان داده مى شود ، هر فرشته اى ، درى را كه بر آن گماشته شده است ، مى گشايد و پيشكار ، هر فرشته اى را از درى از درهاى بالاخانه ، داخل مى كند و آن فرشتگان ، پيام [ خداى ] جبّار عز و جل را به او ، ابلاغ مى كنند . اين ، همان سخن خداى بلندمرتبه است كه : «و فرشتگان ، بر آنان ، وارد مى شوند از هر درى» از درهاى بالاخانه [ و مى گويند : ] «درود بر شما ! » تا آخر آيه.
و نيز اين سخن خداى عز و جل است كه : «و چون بِدان جا بنگرى ، [ سرزمينى از ] نعمت و پادشاهىِ بزرگ مى بينى» . مقصود ، ولىّ خدا و احترام و نعمت و پادشاهىِ بزرگ و شكوهمندى است كه او از آن برخوردار است . فرشتگانِ فرستاده خداى بزرگ ، از او اجازه ورود مى طلبند و تا اجازه ندهد ، بر او وارد نمى شوند . اين است آن پادشاهىِ بزرگ و شكوهمند.