۱۰۱۸.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دون پايه ترينِ اهل بهشت ، كسى است كه خداوند ، روى او را از آتش به جانب بهشت گردانيده و درختى سايه دار برايش رويانيده است . پس مى گويد : اى پروردگار ! مرا به نزد اين درخت ببر تا در سايه اش باشم . خدا مى فرمايد : «اگر چنين كنم ، ممكن است چيز ديگرى از من بخواهى» . مى گويد : به عزّتت سوگند كه نمى خواهم .
پس خداوند ، او را نزد آن درخت مى بَرَد و [ سپس ] درخت ديگرى با سايه و ميوه برايش مجسّم مى گردد . او مى گويد : اى پروردگار ! مرا به نزد اين درخت ببر تا در سايه اش بيارَمَم و از ميوه اش بخورم . خداوند مى فرمايد : «اگر آن را به تو بدهم ، ممكن است چيز ديگرى از من بخواهى!» . مى گويد : به عزّتت سوگند كه نمى خواهم . پس خداوند ، او را به نزد آن درخت مى برد. باز درخت ديگرى با سايه و ميوه و آب برايش نمايان مى شود . او مى گويد : اى پروردگار ! مرا به نزد آن درخت ببر تا در سايه اش باشم و از ميوه اش بخورم و از آبش بنوشم .
خداوند مى فرمايد : «اگر چنين كنم ، شايد چيز ديگرى از من بخواهى !» .
مى گويد : نه ، به عزّتت سوگند كه چيز ديگرى از تو نمى خواهم .
پس خداوند ، او را به نزد آن مى برد. در اين هنگام ، درِ بهشت براى او نمايان مى شود . مى گويد : اى پروردگار! مرا به درِ بهشت ببر تا زير سر درِ بهشت باشم و به اهل آن بنگرم .
خداوند ، او را به آن جا مى برد و او اهل بهشت و آنچه را در آن است ، مى بيند و مى گويد : اى پروردگار ! مرا وارد بهشت گردان .
خداوند ، او را وارد بهشت مى كند.
چون وارد بهشت شد ، مى گويد : اين ، مال من !
خداوند عز و جل به او مى فرمايد : «آرزو كن» و خود ، به او يادآورى مى كند كه : «از فلان چيز و فلان چيز بخواه» ، تا اين كه چون آرزوهايش تمام شد ، خداى عز و جلمى فرمايد : «اينها و ده برابر اينها ، مالِ تو باشد» .
سپس وارد بهشت مى شود و دو همسرش از حور العين به نزدش مى روند و به او مى گويند : ستايش ، خداى را كه تو را براى ما و ما را براى تو ، زنده نگه داشت .
او مى گويد : نعمتى كه به من داده شده ، به هيچ كس داده نشده است.