۱۰۷۳.رجال الكشّى ـ به نقل از ابو بصير ـ :عِلباء اسدى، والى بحرين شد و مبلغ هفتصد هزار دينار و تعدادى چارپا و برده به دست آورد . همه اينها را بُرد و در برابر امام صادق عليه السلام گذاشت و گفت : من از سوى بنى اميّه ، والى بحرين شدم و فلان مقدار، ثروت به دست آورده ام و همه اش را خدمت شما آورده ام و مى دانم كه خداوند عز و جلهيچ مبلغى از آن را براى آنان روا ندانسته و همه اش براى شماست . امام صادق عليه السلام به او فرمود : «آنها را بياور» .
او آنها را آورد و در برابر ايشان قرار داد. امام عليه السلام به او فرمود : «از تو پذيرفتيم و به تو بخشيديم و برايت حلال كرديم و بهشت را از جانب خدا برايت ضامن شديم» .
۱۰۷۴.رجال الكشّى ـ به نقل از ابو بصير ـ :خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم . به من فرمود : «هنگام درگذشت عِلباء ، تو حضور داشتى؟». گفتم : آرى . او به من گفت كه شما بهشت را برايش ضمانت كرده ايد و از من خواست كه اين مطلب را به شما بگويم . امام عليه السلام فرمود : «راست گفته است». من گريستم و گفتم : فدايت شوم ! پس منِ سال خورده ناتوانِ كورِ ارادتمند شما، چه؟ براى من هم ضمانت فرما . فرمود : «ضمانت كردم» . گفتم : به حقّ پدرانت ، آن را برايم ضمانت كن . آن گاه ، نام يكايك آن بزرگواران را بردم . فرمود : «ضمانت كردم» . گفتم : به حقّ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را برايم ضمانت كن . فرمود : «ضمانت كردم» . گفتم : به حقّ خداى متعال، آن را برايم ضمانت كن .
آن گاه، امام عليه السلام مدّتى سرش را پايين انداخت و سپس فرمود : «ضمانت كردم».