747
بهشت و دوزخ از نگاه قرآن و حديث ج1

۱۱۰۰.الكافى ـ به نقل از حكم بن عتيبه ـ :در خدمت امام باقر عليه السلام بوديم و اتاق ، پر از جمعيت بود كه ناگاه مردى عصازنان ۱ آمد و بر درِ اتاق ايستاد و گفت : سلام و رحمت و بركات خدا بر تو ، اى پسر پيامبر خدا ! و سپس خاموش ماند .
امام باقر عليه السلام فرمود : «و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد !» .
پيرمرد ، آن گاه رو به حاضران در اتاق كرد و گفت : سلام بر شما ! و خاموش ماند ، تا آن كه اهل خانه همگى جواب سلام او را دادند .
پيرمرد ، سپس رو به امام باقر عليه السلام كرد و گفت : اى پسر پيامبر خدا ! خدا مرا فدايت گرداند ! مرا نزديك خودت بنشان ؛ زيرا ـ به خدا سوگند ـ من شما و دوستدار شما را دوست دارم . به خدا سوگند كه علاقه من به شما و دوستدارانتان ، براى چشمداشتى دنيوى نيست . به خدا سوگند كه من ، دشمن شما را دشمن مى دارم و از او بيزارم ، و به خدا سوگند كه اين نفرت و بيزارى من از او ، به خاطر اين نيست كه ميان من و او ، خونخواهى (پدركشتگى) است . به خدا سوگند كه من ، حلال شما را حلال و حرام شما را حرام مى شمارم و منتظرِ كارِ [ حكومت ] شما هستم . پس آيا برايم اميدوار [ به رستگارى و بهشت ]هستيد ـ فدايتان شوم ـ ؟
امام باقر عليه السلام فرمود : «نزديك بيا . نزديك بيا» ، تا اين كه او را در كنار خود نشانيد و سپس فرمود : «اى پير ! مردى نزد پدرم على بن الحسين عليه السلام آمد و مانند همين سؤالى كه تو از من كردى ، از ايشان پرسيد . پدرم به او فرمود : اگر [ با چنين حالتى ] بميرى ، بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و بر على و حسن و حسين و على بن الحسين وارد خواهى شد و دلت شاد و جانت آرام و ديده ات روشن مى گردد ، و آن گاه كه جانت به اين جا رسد» و با دستش به گلويش اشاره كرد [ و افزود : ] «فرشتگان نويسنده[ى اعمال] با شادى و گُل به استقبالت مى آيند و اگر زنده بمانى ، آن مى بينى كه خداوند ، بِدان ، ديده ات را روشن مى گرداند و با ما در بلندترين جايگاه خواهى بود» .
پيرمرد گفت : چه فرمودى ، اى ابو جعفر ؟
امام عليه السلام سخنش را تكرار كرد .
پيرمرد گفت : اللّه اكبر ، اى ابو جعفر ! اگر بميرم ، بر پيامبر خدا و بر على و حسن و حسين و على بن الحسين وارد مى شوم و ديده ام روشن و دلم شاد مى گردد و جانم آرام مى گيرد و آن گاه كه جانم به اين جا ( گلويم ) رسد ، فرشتگان نويسنده[ى اعمال] با شادى و گُل به استقبالم مى آيند و اگر زنده ماندم ، آن مى بينم كه خداوند ، بِدان ، ديده ام را روشن مى گرداند و با شما در بلندترين جايگاه خواهم بود ؟!
آن گاه ، پيرمرد گريه اش گرفت و هاى هاى گريست ، چندان كه به زمين چسبيد . حاضران در اتاق نيز از حالت پيرمرد به گريه افتادند و شيون كردند . امام باقر عليه السلام با انگشتش اشك از چشمان او مى گرفت و به زمين مى ريخت . پيرمرد ، سپس سرش را بلند كرد و به امام باقر عليه السلام گفت : اى پسر پيامبر خدا ! فدايت شوم ! دستت را به من بده .
امام عليه السلام دستش را به او داد و پيرمرد ، آن را بوسيد و بر ديده و گونه اش نهاد و سپس شكم و سينه خود را برهنه ساخت و دست امام عليه السلام را بر شكم و سينه اش كشيد . آن گاه برخاست و خداحافظى كرد و رفت.
امام باقر عليه السلام به پيرمرد ـ كه باز مى گشت ـ نگريست . سپس رو به جمعيت كرد و فرمود : «هر كس دوست دارد كه به مردى از اهل بهشت بنگرد ، به اين پيرمرد بنگرد» .
هرگز مجلس اندوهى شبيه آن مجلس نديدم .

1.واژه «عَنزة» در متن عربى ، عصايى به اندازه نصف نيزه يا اندكى بزرگ تر است و سرى نيزه اى همانند خنجر دارد.


بهشت و دوزخ از نگاه قرآن و حديث ج1
746

۱۱۰۰.الكافي عن الحكم بن عتيبة :بَينا أَنا مَعَ أَبِي جَعفَرٍ عليه السلام وَالبَيتُ غاصٌّ بِأَهلِهِ ، إِذ أَقبَلَ شَيخٌ يَتَوَكَّأُ عَلى عَنَزَةٍ ۱ لَهُ حَتّى وَقَفَ عَلى بابِ البَيتِ ، فَقالَ : السَّلامُ عَلَيكَ يابنَ رَسُولِ اللّهِ وَرَحمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ ، ثُمَّ سَكَتَ ، فَقالَ أَبُو جَعفَرٍ عليه السلام : وَعَلَيكَ السَّلامُ وَرَحمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ ، ثُمَّ أَقبَلَ الشَّيخُ بِوَجهِهِ عَلى أَهلِ البَيتِ وَ قالَ : السَّلامُ عَلَيكُم ، ثُمَّ سَكَتَ ، حَتّى أَجابَهُ القَومُ جَمِيعا وَرَدُّوا عَلَيهِ السَّلامَ ، ثُمَّ أَقبَلَ بِوَجهِهِ عَلى أَبِي جَعفَرٍ عليه السلام ، ثُمَّ قالَ :
يابنَ رَسُولِ اللّهِ ، أَدنِنِي مِنكَ جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ ، فَوَ اللّهِ إِنِّي لَأُحِبُّكُم وَأُحِبُّ مَن يُحِبُّكُم! وَوَاللّهِ ما أُحِبُّكُم وَأُحِبُّ مَن يُحِبُّكُم لِطَمَعٍ فِي دُنيا! وَ(اللّهِ) إِنِّي لَأُبغِضُ عَدُوَّكُم وَأَبرَأُ مِنهُ ، وَوَاللّهِ ما أُبغِضُهُ وَأَبرَأُ مِنهُ لِوِترٍ كانَ بَينِي وَبَينَهُ ، وَاللّهِ إِنِّي لَأُحِلُّ حَلالَكُم وَأُحَرِّمُ حَرامَكُم ، وَأَنتَظِرُ أَمرَكُم ، فَهَل تَرجُو لِي جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ ؟
فَقالَ أَبُو جَعفَرٍ عليه السلام : إِلَيَّ إِلَيَّ ، حَتّى أَقعَدَهُ إِلى جَنبِهِ ، ثُمَّ قالَ : أَيُّها الشَّيخُ ، إِنَّ أَبِي عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليهماالسلام أَتاهُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ عَن مِثلِ الَّذِي سَأَلتَنِي عَنهُ ، فَقالَ لَهُ أَبِي عليه السلام : إِن تَمُتْ تَرِدْ عَلى رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ وَعَلى عَلِيٍّ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ وَعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ ، وَيَثلَج قَلبُكَ ، وَيَبرُد فُؤادُكَ ، وَتَقَرَّ عَينُكَ ، وَتُستَقبَل بِالرَّوحِ وَالرَّيحانِ مَعَ الكِرامِ الكاتِبِينَ لَو قَد بَلَغَت نَفسُكَ هاهُنا ـ وَأَهوى بِيَدِهِ إِلى حَلقِهِ ـ وَإِن تَعِش تَرى ما يُقِرُّ اللّهُ بِهِ عَينَكَ ، وَتَكُونُ مَعَنا فِي السَّنامِ الأَعلى .
فقالَ الشَّيخُ : كَيفَ قُلتَ يا أَبا جَعفَرٍ ؟ فَأَعادَ عَلَيهِ الكَلامَ ، فَقالَ الشَّيخُ : اَللّهُ أَكبَرُ يا أَبا جَعفَرٍ ، إِن أَنا مِتُّ أَرِدُ عَلى رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَعَلى عَلِيٍّ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ وَعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليهم السلام ، وَتَقَرُّ عَينِي ، وَيَثلَجُ قَلبِي ، وَيَبرُدُ فُؤادِي ، وَاُستَقبَلُ بِالرَّوحِ وَالرَّيحانِ مَعَ الكِرامِ الكاتِبِينَ لَو قَد بَلَغَت نَفسِي إِلى هاهُنا وَإِن أَعِش أَرى ما يُقِرُّ اللّهُ بِهِ عَينِي ، فَأَكُونُ مَعَكُم فِي السَّنامِ الأَعلى ؟!
ثُمَّ أَقبَلَ الشَّيخُ يَنتَحِبُ ، يَنشُجُ ۲ هاهاها ، حَتّى لَصِقَ بِالأَرضِ ، وَأَقبَلَ أَهلُ البَيتِ يَنتَحِبُونَ وَيَنشُجُونَ لِما يَرَونَ مِن حالِ الشَّيخِ . وَأَقبَلَ أَبُو جَعفَرٍ عليه السلام يَمسَحُ بِإِصبَعِهِ الدُّمُوعَ مِن حَمالِيقِ ۳ عَينَيهِ وَيَنفُضُها ، ثُمَّ رَفَعَ الشَّيخُ رَأسَهُ ، فَقالَ لِأَبِي جَعفَرٍ عليه السلام : يَابنَ رَسُولِ اللّهِ ، ناوِلنِي يَدَيكَ جَعَلَنِيَ اللّهُ فِداكَ ، فَناوَلَهُ يَدَهُ ، فَقَبَّلَها وَوَضَعَها عَلى عَينَيهِ
وَخَدِّهِ ، ثُمَّ حَسَرَ عَن بَطنِهِ وَصَدرِهِ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلى بَطنِهِ وَصَدرِهِ ، ثُمَّ قامَ فَقالَ : اَلسَّلامُ عَلَيكُم .
وَأَقبَلَ أَبُو جَعفَرٍ عليه السلام يَنظُرُ فِي قَفاهُ وَهُوَ مُدبِرٌ ، ثُمَّ أَقبَلَ بِوَجهِهِ عَلى القَومِ ، فَقالَ : مَن أَحَبَّ أَن يَنظُرَ إِلى رَجُلٍ مِن أَهلِ الجَنَّةِ فَليَنظُر إِلى هذا .
فَقالَ الحَكَمُ بنُ عُتَيبَةَ : لَم أَرَ مَأتما قَطُّ يُشبِهُ ذلِكَ المَجلِسَ . ۴

1.العَنَزَةُ : عصا في قدر نصف الرمح أو أكثر فيها سنان مثل سنان الرمح (لسان العرب : ج ۵ ص ۳۸۴ «عنز») .

2.يَنْشُجُ : إذا غصّ بالبكاء في حلقه عند الفزعة (لسان العرب : ج ۲ ص ۳۷۸ «نشج») .

3.الحَمَالِيق : هو ما غطتّه الأجفان من بياض المقلة (الصحاح : ج ۴ ص ۱۴۶۵ «حملق») .

4.الكافي : ج ۸ ص ۷۶ ح ۳۰ ، بحار الأنوار : ج ۴۶ ص ۳۶۱ ح ۳ .

  • نام منبع :
    بهشت و دوزخ از نگاه قرآن و حديث ج1
تعداد بازدید : 80113
صفحه از 798
پرینت  ارسال به