۱۱۰۱.الكافى ـ به نقل از ابو بصير ـ :همسايه اى داشتم كه در دستگاه حكومت ، كار مى كرد و از اين طريق ، ثروتى به دست آورده و كنيزكانى آوازه خوان خريده بود . همه را نزد خود جمع مى كرد و شراب مى خورد و باعث آزار و اذيّت من مى شد . بارها به خودِ او شكايت كردم ؛ امّا دست بر نداشت ، و چون اصرار كردم كه دست از كارهايش بردارد ، به من گفت : فلانى! من آدمى هستم كه [ در بند حكومت ، ] گرفتار آمده ام و تو از اين گرفتارى ، بر كنار و آسوده اى . اگر وضع مرا به آقايت بگويى ، اميدوارم كه خداوند به واسطه تو ، مرا هم نجات بخشد .
اين سخن او ، در دلم اثر كرد و چون به خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، ماجراى او را به ايشان گفتم . فرمود : «چون به كوفه باز گشتى ، او نزد تو خواهد آمد . به او بگو : جعفر بن محمّد به تو مى گويد : كارى را كه دارى ، رها كن . من نيز از جانب خدا بهشت را برايت ضمانت مى كنم » .
چون به كوفه باز گشتم ، او از جمله كسانى بود كه به ديدارم آمد . او را نزد خود نگه داشتم تا اين كه منزلم خلوت شد . سپس به او گفتم : فلانى ! من حال تو را به امام صادق عليه السلام گفتم . ايشان به من فرمود : «چون به كوفه باز گشتى ، او نزد تو خواهد آمد . به او بگو : جعفر بن محمّد به تو مى گويد : كارى را كه دارى ، رها كن . من نيز از جانب خداوند ، بهشت را برايت ضمانت مى كنم » .
او گريست و گفت : عجب ! امام صادق به تو چنين گفت؟
من برايش سوگند ياد كردم كه آنچه را گفتم ، ايشان به من فرموده است . او گفت : بس است . و رفت .
چند روز بعد ، در پى من فرستاد و مرا خواست . چون رفتم ، ديدم كه پشت خانه اش برهنه نشسته است . به من گفت : اى ابو بصير! به خدا سوگند ، هر چه در منزل داشتم ، [ به صاحبانش و يا در راه خدا ] بدادم و اكنون چنانم كه مى بينى .
من نزد دوستانم رفتم و پوشاكى برايش جمع كردم و بر او پوشاندم . چند روز ، بيشتر نگذشته بود كه برايم پيغام فرستاد كه : من بيمارم . نزد من بيا .
من پيش او مى رفتم و به او رسيدگى مى كردم تا آن كه زمان مرگش فرا رسيد . من در كنارش نشسته بودم و او در حال جان دادن بود . از هوش رفت و دوباره به هوش آمد و گفت : اى ابو بصير! آقايت به وعده خود با ما وفا كرد . اين را گفت و به رحمت خدا پيوست .
به حج كه رفتم ، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و اجازه شرفيابى خواستم . وارد كه شدم ، هنوز يك پايم در صحن خانه و پاى ديگرم در دالان آن بود كه امام عليه السلام از داخل اتاق فرمود : «اى ابو بصير ! ما به وعده خود به رفيقت وفا كرديم » .