۱۱۱۳.مسند ابن حنبل ـ به نقل از جرير بن عبد اللّه ـ :با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ره سپار شديم و چون از مدينه بيرون رفتيم ، سوارى را ديديم كه به سوى ما مى تازد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «گويا اين سوار با شما كار دارد» . آن مرد سوار ، به ما رسيد و سلام كرد . جواب سلامش را داديم . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «از كجا مى آيى؟» .
گفت : از نزد زن و فرزند و عشيره ام . فرمود : «كجا مى روى؟» . گفت : نزد پيامبر خدا . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «درست آمده اى» .
مرد گفت : اى پيامبر خدا ! به من بياموز كه ايمان چيست؟ فرمود : «گواهى مى دهى كه خدايى جز خداى يكتا نيست و محمّد ، فرستاده خداست و نماز مى خوانى و زكات مى دهى و رمضان را روزه مى گيرى و حج مى گزارى» .
مرد گفت : اقرار كردم .
لختى بعد ، دست اُشترش در سوراخ موش صحرايى رفت و به سر به زمين افتاد و او نيز با سر به زمين خورد و مُرد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «او را نزد من بياوريد» .
عمّار بن ياسر و حذيفه دويدند و او را بلند كردند . گفتند : اى پيامبر خدا ! مرده است .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روى خود را از آن دو برگرداند و سپس به آن دو فرمود : «نديديد كه من از آن دو مرد ، روى گرداندم ؟ اين ، به خاطر آن بود كه ديدم دو فرشته ، از ميوه هاى بهشت در دهانش مى گذارند . پس دانستم كه او با شكم گرسنه مرده است ».
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سپس فرمود : «به خدا سوگند ، او از كسانى است كه خداى عز و جلفرموده است : « كسانى كه ايمان آورده و ايمان خود را به شرك نيالوده اند ، آنان راست ايمنى و ايشان راه يافتگان اند » » .
آن گاه فرمود : «برادرتان را جمع كنيد» .
ما جنازه او را نزديك آب برديم و غسلش داديم و او را حنوط و كفن كرديم و به سوى قبر برديم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و كنار قبر نشست و فرمود : «لحد بِكنيد و شكاف نزنيد ؛ زيرا لحد ، مال ماست و شكاف ، مال غير ما» . ۱