حميد از عمر و عثمان را با قاطعيت ، منقطع مى داند و عثمان ، بعد از عبد الرحمان بن عوف از دنيا رفته است . پس اين اِسناد ، صحيح نيست .
بنا بر اين ، تنها ، طريق سعيد بن زيد مى ماند كه خودش جزئى از آن ده نفر است و چنان كه از آغاز حديث پيداست ، اين حديث را در زمان معاويه در كوفه نقل كرده است و تا آن زمان ـ كه دورانى آشفته بوده است ـ ، اين حديث از او شنيده و روايت نشده بود . پس [اين سؤال ، مطرح مى شود كه :] رمز تأخير اين صحابى در روايتِ اين حديث تا عصر معاويه و ياد نكردنش از آن در سال هاى متمادىِ دوران خلفاى راشد ، چيست؟ اين ، در حالى است كه او و ديگر صحابه ، بيشتر [از هر كس ديگرى] ، به مانند اين روايت براى تثبيت موقعيت خود و پاسداشت خون ها و حفظ حقوق در آن ايّامى كه با پراكندگى و اختلاف ، سياه شده بود ، نياز داشتند . پس گويا اين روايت فقط به سعيد بن زيد ، زمانى كه معاويه به سلطنت [بر عالم اسلام ]نشست ، الهام شد!
من حدس قوى دارم كه سعيد بن زيد ، بعد از آن كه نتوانست دشنام هاى كينه توزان را به امير مؤمنان على عليه السلام تحمّل كند و در برابر آنها ايستادگى كرد و در برابر كسانى كه معاويه در كوفه گماشته بود ، موضع گرفت و از بيعت يزيد ، زمانى كه پدرش او را به ولايت عهدى گمارد ، سرپيچى كرد ، بر جان خود از تصميمات ناگوار معاويه ترسيد [كه متّهم به طرفدارى از على عليه السلام گردد] . از اين رو ، اين روايت را ساخت تا سپرى باشد در برابر اتّهام دوستى با على عليه السلام . در آن زمان ، به كسى كه به طرفدارى از على عليه السلام متّهم مى شد ، به گونه هاى مختلف آزار مى رساندند ، به زندانش مى انداختند ، شكنجه اش مى كردند و او را به قتل مى رساندند .
بنا بر اين ، وى با ارمغان دادن بهشت به مخالفان على عليه السلام و بيعت شكنندگان با ايشان و قيام كنندگان بر ضدّ ايشان ، خليفه وقت را خشنود كرد . او [در اين حديث ،] سران را در يك رديف قرار داد و هيچ كس را در زمره آنها قرار نداد ، به گونه اى كه گويى بهشت ، تنها براى آنها آفريده شده است . وى هيچ كس از