ابو محمّد حسن بن وجناء نصيبى‏

ابو محمّد حسن بن وجناء نصيبى‏

از دیدارکنندگان با حضرت مهدی(ع)

ابو محمّد حسن بن وجناء نصيبى: به نظر مى‏رسد كه وجناء، نام جدّش باشد و نام پدرش على يا محمّد و كنيه او ابو محمّد است. شيخ طوسى ، روايتى را نقل مى‏كند كه از آن مى‏توان قوّت و استوارى ايمان او را برداشت نمود. شيخ موسى زنجانى نيز او را مردى مورد اعتماد دانسته است (ر. ك: ص ۴۸ پانوشت ح ۷۷۵ و ص ۱۱۷ ح ۸۱۰ ، الغيبة ، طوسى: ص ۳۱۵ ح ۲۶۴ و ح ۲۶۵، قاموس الرجال: ج ۳ ص ۳۹۲ ش ۲۰۷۱، الجامع فى الرجال: ص ۵۶۲، أعيان الشيعة : ج ۲ ص ۲۷۴ ش ۹۲۷) .

ابو محمّد حسن بن وجناء نصيبى‏ حكايت كرده است كه : در پنجاه و چهارمين حجّم و پس از نماز عشا ، زير ناودان كعبه به سجده رفته و مشغول گريه و زارى بودم كه كسى مرا حركت داد و گفت: برخيز ، اى حسن بن وجناء!

برخاستم . ديدم كنيزى نحيف با رخساره‏اى زردرنگ است كه به نظر ، چهل سال به بالا مى‏آمد. او جلوى من رفت و من هم از او چيزى نپرسيدم تا مرا به خانه خديجه عليها السلام [همسر پيامبر صلى اللّه عليه و آله‏] برد. در آن جا اتاقى بود كه درش ميان ديوار بود و نردبانى از چوب ساج داشت كه از آن بالا مى‏رفتند. آن كنيز بالا رفت و ندا آمد كه : «اى حسن ! بالا بيا» ، و من بالا رفتم و جلوى در ايستادم.

صاحب الزمان عليه السلام به من فرمود: «اى حسن ! خيال مى‏كنى كه از ديده من پنهانى؟ به خدا سوگند، هيچ زمانى در حَجّت نبوده است ، جز آن كه من هم با تو بوده‏ام» . سپس همه آن وقت‏ها [و كارهايم‏] را برشمرد . من مدهوش به رو افتادم كه احساس كردم دستى روى من گذاشته شد و برخاستم.

به من فرمود: «اى حسن! ملازم خانه جعفر بن محمّد عليه السلام باش و در انديشه خوراك و نوشاب و حتّى پوشاكت نباش» .

سپس دفترى به من داد كه دعاى فَرَج و صلوات بر او در آن بود و فرمود: «اين دعا را بخوان و اين گونه بر من صلوات بفرست و آن را به جز اولياى حقيقى من [به كسى ديگر] مده ؛ خداوند - كه جلالتش باشكوه باد - ، تو را موفّق مى‏دارد» .

گفتم: اى مولاى من! از اين پس ، ديگر تو را نمى‏بينم؟

فرمود: «اى حسن ! هنگامى كه خدا بخواهد» .

من از حج باز گشتم و ملازم خانه جعفر بن محمّد عليه السلام شدم و از آن جا كه بيرون مى‏آمدم ، جز براى اين سه كار باز نمى‏گشتم: براى تجديد وضو يا خواب و يا وقت افطار . وقت افطار ، داخل اتاقم مى‏شدم و كاسه‏اى چهار نفره پر از آب و نانى بر سر آن مى‏ديدم كه هر چه در طول روز دلم خواسته بود، روى آن قرار داشت و آن را مى‏خوردم و برايم كافى بود و در وقت سرما و زمستان، لباس زمستان و در تابستان، لباس تابستان مى‏رسيد و من در روز ، وارد آب [حوض‏] مى‏شدم و اتاق را آب پاشى مى‏كردم و كوزه را خالى مى‏نهادم و غذا برايم آورده مى‏شد و چون نيازى به آن نداشتم، آن را شبانه صدقه مى‏دادم تا كسانى كه همراه من هستند ، از وضعيت من آگاه نشوند.[۱]


[۱] كمال الدين: ص ۴۴۳ ح ۷، الثاقب فى المناقب: ص ۶۱۲ ح ۵۵۸ (با عبارت مشابه)، الخرائج و الجرائح: ج ۲ ص ۹۶۱، بحار الأنوار: ج ۵۲ ص ۳۱ ح ۲۷.