ميرزا مهدىقلىخان كرمانى (۱۲۵۹-۱۳۰۰ق) ملقّب به افسر كرمانى (افسر الشعراء)، از شاعران و خوشنويسان ايرانى سده سيزدهم قمرى بود.
شعر او در مدح حضرت مهدی(ع):
صباح عيد باز آمد به فيروزى و فال و فَر فرحخيز و طرببيز و اَلَمريز و روانپرور
بوَد كز در درآيى مَرمرا - اى لُعبت سيمين - خُرامان و غزلخوان و خوىافشان و طربآور
ز مستورى و مهجورى و رنج دورىات ما را به كفْ باد و به سرْ خاك و به چشمْ آب و به دلْ آذر
نديده چشم گردون هيچ گه همچون تو طنّازى شررخوى و سيهموى و جنانْكوى و سمنْپيكر
خريدار دِلالت[۱]دلبرا هستم، ولى باشد دَمَم سرد و تنم گرم و سرشكم سيم و رويم زر
ز قدّ و خوى و موى و رويت آمد در درونم دل اَلَمآويز و دردانگيز و رنجآميز و غمپرور
مرا جانْ آتش است اندر بدن تا بينمت اى گل بهلبْ خندان،بهرخْ تابان،بهموى افشان،به كفْ ساغر
نپندارم كه در جنّت به طرز تو بوَد حورى مُشعشعرو ،[۲]مسلسلمو ،[۳]مُعنبربوى[۴]و نسرينبر
به دوران فراقت - هان نگارا - چون من و بختم بدين سستى، بدين پستى، نزادَستى دگر مادر
به پاداش نگاهى سوختى دلهاى ما زآن رو خروشانيم و جوشانيم و سوزانيم از اين كيفر
بوَد كز من پذيرى جان به مدح داورِ دوران شهِ فَرّخرخِ عادلدلْ آن داراى دينپرور
شه دجّالكُش مهدى كه حكمش را و اَمرش را فلك بنده ، مَلك بَرده ، قضا خادم ، قَدَر چاكر
زهى شاهى كه از كاخ جلال احترامت شد زُحل دربان و مه تابان و خور رخشان و نجم ازهر[۵]
خهى[۶]ميرى كه دارد زيرِ ابرِ گوهرافشانت زبانمعدن ، قمرخرمن ، فلكدامن ، مَلكشَهپَر
شد از قهر و شد از مهر و شد از لطف و شد از فيضت تپان دوزخ ، عيان جنّت ، چمان[۷]طوبى روان كوثر
هم از حكم و هم از امر و هم از حَزم[۸]و هم از عزمت اجل گريان ، اَمَل خندان ، وَزين ميزان ، عيان محشر
بههر صورت،به هر معنى،تويى صورت،تويى معنى به هر ساغر، به هر صهبا،[۹]تويى صهبا، تويى ساغر
به ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و جبرائيل تويى آمر ، تويى ناصر ، تويى مولا ، تويى سرور
ز اَطوارت[۱۰]زگفتارت ، ز ديدارت ، ز انوارت خِرد دَروا ،[۱۱]بصر اعما ،[۱۲]ذُكا[۱۳]حربا ، قمر شبپر
سوابق را لواحق را مشايق[۱۴]را حقايق را تويى اوّل ، تويى آخر ، تويى مُظهِر ، تويى مَظهَر
به هر نور و به هر خير و به هر حُسن و به هر فيضى تويى مبدع ، تويى مبدأ، تويى منبع ، تويى مصدر.[۱۵]
[۱]
دِلال : غمزه و اشاره به چشم ، ناز .
[۲]
مشعشعرو : روى درخشان و تابان .
[۳]
مسلسلمو : موى حلقه در حلقه .
[۴]
معنبربوى : بوى آغشته به عنبر ، خوشبو ، معطّر .
[۵]
ازهر : روشن و روشنتر .
[۶]
خهى : كلمه تحسين و تعجّب است ، آفرين .
[۷]
چمان : خرامان ، رونده به ناز و زيبايى .
[۸]
حزم : دورانديشى ، احتياط .
[۹]
صهبا : شراب انگورى ، مى.
[۱۰]
اطوار : جِ طور ، حالتها و كيفيتها .
[۱۱]
دورا : حيران ، سرگشته .
[۱۲]
اعما : نابينا ، كور .
[۱۳]
ذكا : خورشيد . شاعر، خورشيد را به آفتابپرست تشبيه كرده است كه از ديدار امام عليه السلام به هر سو مىنگرد و واله و شيداست .
[۱۴]
مشايق : شوقها ، آرزوها .
[۱۵]
ديوان افسرى كرمانى ، ص ۶۲ ، دانشنامه شعر مهدوى: ج ۱ ص ۲۹۵.