عبارت از اعتقاد به يك وجود مافوقالطبيعه بود، كه بايستى در آخرالزمان ظهور كند و نظم و عدالت ازدسترفته را به جهان باز گرداند و مقدمه خلود و سعادتِ دائم انسان را فراهم سازد. اين اعتقاد كه نخست در ديانت يهود بوده و عيسويت را به وجود آورده است، فقط وقتى در ديانت يهوديان و عيسويان به صورت نهايى درآمد كه تحت تأثير اساطير ايرانى واقع شد و علت مشابهتى كه در اين باره ميان عقايد يهوديان و عيسويان و ايرانيان موجود است و فقط در جزئيات اختلاف دارند، از اين جا پيدا شده است.1
دارمستتر در تبيين تأثير آموزه اهريمن، به عنوان خاستگاه بدى در آيين زرتشت، بر آموزه مهدويّت و منجى در اديان ابراهيمى مىنويسد:
مطابق تعاليم اين سه ديانت، پيش از ظهور منجى بايد نيروى بد بر جهان حكمفرما شود. اين نيرو را يهوديان به هجوم و تخريب يأجوج و مأجوج مصداق دادهاند و عيسويان به اژدها يا جانور آپوكاليس و يك پيغمبر دروغين يا پيمبر شيطان معروف به دجّال و ايرانيان به مار ضحاك كه نشانه اهرمن يا اصل بدى است.2
بعضى ديگر از ديدگاههاى دارمستتر در باره مهدويّت اسلامى چنين است:
الف. كلمه مهدى، اسم مفعول و به معناى هدايتشده است؛ پس ديدگاه برخى از خاورشناسان كه مهدى را اسم فاعل و به معناى «هدايتگر» مىدانند، نادرست است.3
ب. مهدويّت در قرآن نيامده است و احاديث پيامبر اسلام ، دلالتى روشن بر اين آموزه ندارند.4
برخى از محققان معاصر ضمن نقد اين پنداره، خاستگاه آن را ديدگاههاى
1.مهدى از صدر اسلام تا قرن سيزدهم: ص ۵ .
2.همان: ص ۶.
3.همان: ص ۷.