حديث
۵۲۸.امام على عليه السلام :... اگر مى خواهى ، يكى ديگر [از انبياى الهى] ، را موساى كليم اللّه ـ كه درود و سلام خدا بر او باد ـ را نمونه [در تنگ دستى] بياورم ، آن زمان كه گفت : «پروردگارا! من به هر خيرى كه به سويم بفرستى سخت نيازمندم» . به خدا سوگند ، از خداوند ، جز نانى كه بخورد ، نخواست؛ چرا كه وى ، از سبزى هاى زمين مى خورد ، چندان كه به خاطرِ لاغرى تن و تكيدگى گوشت بدن ، رنگ آن سبزى از پوست تُنُك شكم او نمايان بود .
۵۲۹.امام صادق عليه السلام ـ درباره سخن خداوند عز و جل به عنوان حكايت از موسى عليه السلام :«پروردگارا! من به هر چيزى كه سويم بفرستى ، سخت نيازمندم» ـ : موسى عليه السلام ، غذا درخواست كرد .
1 / 4 ـ 3
شدّت امانتدارى
قرآن
«يكى از آن دو [دختر شعيب] گفت: اى پدر! او را استخدام كن؛ چرا كه بهترين كسى است كه استخدام مى كنى: هم نيرومند [و هم] امانتدار است .»
حديث
۵۳۰.امام كاظم عليه السلام :ـ درباره اين سخن خداوند عز و جل به نقل از دختر شعيب ، خطاب به پدر كه :«اى پدر! او (موسى) را استخدام كن؛ چرا كه بهترين كسى است كه استخدام مى كنى : هم نيرومند [و هم] امانتدار است»ـ: شعيب عليه السلام به دخترش گفت : «دخترم! نيرومندى اين مرد را با برداشتن سنگ ، دانستى ، امانتدارى اش را از كجا دانستى؟» .
دختر گفت : پدرم! من ، پيشاپيش او راه مى رفتم . به من گفت : پشتِ سرم حركت كن و اگر اشتباه رفتم ، راه را به من نشان بده . زيرا ما مردمانى هستيم كه به پشتِ سر زنان ، نگاه نمى كنيم .
۵۳۱.امام على عليه السلام :چون دختران شعيب ، نزد پدر باز گشتند ، پدر ، بدانان گفت : «زود برگشتيد؟!» .
آنان ، داستان موسى عليه السلام را باز گفتند، ولى وى را نمى شناختند . شعيب عليه السلام ، به يكى از آنان گفت : «به سويش برو و او را فرا خوان تا پاداش آب دادن به گوسفندان را به وى بدهيم» .
دختر به سوى موسى عليه السلام آمد و آن چنان كه خداوند در قرآن حكايت مى كند : «با شرم ، راه مى رفت» و گفت : پدرم ، تو را مى خوانَد تا پاداش آب دادن به گوسفندان را به تو بدهد .
موسى عليه السلام به همراه دختر برخاست . دختر از جلو حركت مى كرد و چون باد لباسش را تكان داد و پشتش نمايان مى شد ، موسى عليه السلام به وى گفت : «پشت سرِ من ، حركت كن و مرا با ريگ هايى كه به جلو پرتاب مى كنى ، راهنمايى كن؛ چرا كه ما مردمانى هستيم كه به پشت سرِ زنان ، نگاه نمى كنيم» .
وقتى موسى عليه السلام بر شعيب عليه السلام وارد شد ، داستانش را براى شعيب عليه السلام ، باز گفت . شعيب عليه السلام به وى گفت : «مترس! از دست ستمگران ، نجات يافتى» .
يكى از دختران شعيب گفت : «اى پدر! او را استخدام كن؛ چرا كه بهترين كسى است كه استخدام مى كنى . هم نيرومند [و هم] امانتدار است» .
شعيب عليه السلام به آن دختر گفت : نيرومندى اش را با كشيدن دلو از چاه به تنهايى ، دانستى ، امانتدارى اش را از كجا شناختى؟
دختر گفت : آن گاه كه به من گفت : «پشتِ سرم حركت كن و مرا راهنمايى نما؛ چرا كه ما مردمانى هستيم كه به پشت سرِ زنان ، نگاه نمى كنيم» ، دانستم كه او از مردمانى است كه به پشت سرِ زنان ، نگاه نمى كند و اين ، نشانه امانتدارى اش بود .