۵۳۴.امام على عليه السلام :شعيب عليه السلام به [موسى عليه السلام] گفت : «مى خواهم يكى از آن دو دختر خود را به نكاح تو درآورم ، به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى ، و اگر ده سال را تمام گردانى ، اختيار با توست و نمى خواهم بر تو سخت بگيرم و مرا ـ إن شاءاللّه ـ از درستكاران خواهى يافت» .
موسى عليه السلام به [شعيب عليه السلام] گفت : اين ، قرارداد ميان من و تو باشد كه هر يك از دو مدّت را به انجام رسانيدم ، بر من تعدّى نباشد ؛ يعنى سلطه اى بر من نباشد اگر ده سال يا هشت سال كار كردم .
سپس موسى عليه السلام گفت : «و خدا بر آنچه مى گوييم ، وكيل است» .
1 / 5
اصحاب كهف و رَقيم
قرآن
«مگر پنداشته اى اصحاب كهف و رقيم (سنگ نبشته) از آيات شگفت انگيز ما بوده اند؟ آن گاه كه جوانان به سوى غار ، پناه جستند و گفتند: پروردگار ما! از جانب خود ، به ما رحمتى بخش و كار ما را براى ما به سامان رسان . پس در آن غار ، ساليانى چند بر گوش هايشان پرده زديم . آن گاه ، آنان را بيدار كرديم ، تا بدانيم كدام يك از آن دو دسته ، مدّت درنگشان را بهتر حساب كرده اند . ما خبرشان را بر تو ، درست حكايت مى كنيم: آنان ، جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آورده بودند و بر هدايتشان افزوديم . و دل هايشان را استوار گردانيديم ، آن گاه كه [به قصد مخالفت با شرك] برخاستند و گفتند: پروردگار ما ، پروردگار آسمان ها و زمين است . جز او هرگز معبودى را نخواهيم خواند ، كه در اين صورت ، قطعاً ناصواب گفته ايم . اين قوم ما ، جز او معبودانى اختيار كرده اند . چرا بر [حقّانيت] آنها برهانى آشكار نمى آورند؟ پس كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد؟ و چون از آنها و از آنچه جز خدا مى پرستند ، كناره گرفتيد ، پس به غار ، پناه جوييد ، تا پروردگارتان از رحمت خود بر شما بگسترانَد و براى شما در كارتان گشايشى فراهم سازد . و آفتاب را مى بينى كه چون بر مى آيد ، از غارشان به سمت راست ، مايل است ، و چون فرو مى شود ، از سمت چپ ، دامن برمى چيند ، در حالى كه آنان ، در جايى فراخ از آن[غار قرار گرفته] اند . اين ، از نشانه هاى [قدرت] خداست . خدا ، هر كه را راهنمايى كند ، او راهيافته است ، و هر كه را بى راه گذارد ، هرگز براى او يارى راهبر نخواهى يافت . و مى پندارى كه ايشان بيدارند ، در حالى كه خفته اند و آنها را به پهلوى راست و چپ مى گردانيم ، و سگشان بر آستانه [ى غار] ، دو دست خود را دراز كرده [بود] . اگر بر حال آنان اطّلاع مى يافتى ، گريزان ، روى از آنها بر مى تافتى و از [مشاهده] آنها ، آكنده از بيم مى شدى . و اين چنين ، بيدارشان كرديم ، تا ميان خود ، از يكديگر پرسش كنند . گوينده اى از آنان گفت: چه قدر مانده ايد؟ گفتند: روزى يا پاره اى از روز را مانده ايم . [سرانجام] گفتند: پروردگارتان به آنچه مانده ايد ، داناتر است . اينك ، يكى از خودتان را با اين پول خود به شهر بفرستيد ، تا ببيند كدام يك از غذاهاى آن ، پاكيزه تر است و از آن ، غذايى برايتان بياورد ، و بايد زيركى به خرج دهد و هيچ كس را از [حال ]شما آگاه نگردانَد . چرا كه اگر آنان بر شما دست يابند ، سنگسارتان مى كنند يا شما را به كيش خود ، باز مى گردانند و در آن صورت ، هرگز روى رستگارى نخواهيد ديد . و بدين گونه ، [مردم آن ديار را] بر حالشان آگاه ساختيم ، تا بدانند كه وعده خدا راست است و[در فرا رسيدن] قيامت ، هيچ شكّى نيست . هنگامى كه ميان خود در كارشان با يكديگر نزاع مى كردند ، پس [عدّه اى] گفتند : بر روى آنها ساختمانى بنا كنيد . پروردگارشان به [حال] آنان داناتر است . [سرانجام] ، كسانى كه بر كارشان غلبه يافتند ، گفتند: حتماً برايشان معبدى بنا خواهيم كرد . به زودى خواهند گفت: سه تن بودند [و] چهارمين آنها سگشان بود . و مى گويند: پنج تن بودند [و] ششمين آنها سگشان بود . تير در تاريكى مى اندازند . و [عدّه اى] مى گويند: هفت تن بودند و هشتمين آنها سگشان بود . بگو: پروردگارم به شماره آنها آگاه تر است ، جز اندكى [كسى شماره ]آنها را نمى داند . پس ، درباره ايشان ، جز به صورت ظاهر ، جدال مكن و در مورد آنها از هيچ كس جويا مشو . و زنهار! در مورد چيزى مگوى كه من ، آن را فردا انجام خواهم داد . مگر آن كه خدا بخواهد ، و چون فراموش كردى ، پروردگارت را ياد كن و بگو: اميد كه پروردگارم مرا به راهى كه نزديك تر از اين به صواب است ، هدايت كند . و سيصد سال در غارشان درنگ كردند و نُه سال [نيز بر آن] افزودند» .