۵۱۶.امام حسن عليه السلام :از دايى ام هند پسر ابو هاله ، درباره شمايل پيامبر خدا پرسيدم ، كه وى ، توصيفگر پيامبر صلى الله عليه و آلهبود . وى گفت : پيامبر خدا ، ستبر و بااُبّهت بود . چهره اش مانند ماه شب چهارده مى درخشيد ، با قدّى بلندتر از افراد متوسّط القامه ، و كوتاه تر از افراد لاغر و بلند قامت . سرى بزرگ داشت و موهاى وى ، نه خيلى مجعّد بود ، و نه كاملاً صاف و نرم . اگر قسمت بافته موهايش باز مى شد ، فرق باز مى كرد ، وگرنه ، آن را به حال خود مى گذاشت و در هر حال ، در مواقعى كه موى خود را بلند مى كرد ، بلندى مو از لاله گوشش تجاوز نمى كرد . رنگش درخشان بود ، پيشانى اش پهن بود و ابروانى كشيده و كمانى داشت . ابروانش در عين كشيده بودن ، كامل و پُرمو بود؛ ولى پيوسته نبود . هرگاه عصبانى مى شد ، رگِ ميان ابروهايش متورّم مى شد . بينى او باريك و در وسط ، كمى برجسته بود . نورانيّتى داشت كه هميشه وى را در بر داشت ، به گونه اى كه كسى كه در او تأمّل نداشت ، متكبّرش مى انگاشت .
محاسن او كوتاه و پُرپشت بود ، و گونه هايش هموار و كم گوشت . دهانش بزرگ و دندان هايشان سفيد و برّاق بود . رشته مويى نازك از گردن يا سينه تا ناف داشت . گردن او گويى تُنگى نقره فام بود .
خلقتى همگون داشت ، بدنش فربه بود و در عين حال ، سينه و شكمش در يك سطح قرار داشت . شانه هايى پهن و عضلانى ، و بدنى سفيد و نورانى داشت . از زير گردن او تا ناف، رشته مويى نازك ، مثل يك خط ، قرار داشت . پايين سينه و شكم وى و ساير قسمت ها عارى از مو بود و در مقابل ، ساعد ، شانه ها و بالاى سينه اش پُرمو بود. ساق دستشان كشيده، كف دستش درشت و دست ها و پاهايش زِبر بود . دست و پاهايش متناسب و استخوان هايش صاف و بدون كجى بود .
كف پاهايش كاملاً گود بود . قسمت قوزك پايش به پايين ، خيلى پُر گوشت نبود و آب از روى پايش رد مى شد . وقتى به حركت در مى آمد ، با قدرت ، قدم بر مى داشت . در حال حركت ، كمى متمايل حركت مى كرد . با وقار و سريع راه مى رفت ، گويا در سرازيرى به سمت پايين در حركت است . هنگامى كه به چپ و راست رو مى كرد ، با تمام بدن به آن سو رو مى كرد . چشمانش به زير افتاده بود و نگاهش به زمين ، طولانى تر از نگاهش به آسمان بود . معمولاً خيره خيره ، نگاه نمى كرد و به هركس مى رسيد ، سلام مى كرد .
به او گفتم : گفتار وى را برايم توصيف كن .
گفت : وى ، پيوسته اندوهِ [انجام دادن وظيفه داشت] ، و هميشه در فكر بود . راحتى نداشت و در جايى كه نياز نبود ، سخن نمى گفت .گفتارش سنجيده و كامل بود . نه زياد سخن مى گفت و نه كم . كلامش متين بود . زشت و سَبُك ، صحبت نمى كرد . نعمت و محبّت ديگران ، هر چند كم ، در نظرش بزرگ بود و چيزى از آن را مذمّت نمى كرد ، از طعم غذا ، نه تعريف مى كرد و نه اظهار ناراحتى مى كرد . دنيا ، او را عصبانى نمى كرد و وقتى پاى حق در ميان بود ، كسى وى نمى شناخت و چيزى در مقابل غضبش تاب مقاومت نداشت تا اين كه حق را پيروز گردانَد . براى اشاره كردن ، با تمامِ دست ، اشاره مى كرد و در هنگام تعجّب ، دست خود را بر مى گردانْد و در هنگام صحبت ، دست راست را به دست چپ ، نزديك مى كرد و با شست راست خود به كف دست چپ مى زد . در هنگام غضب ، چهره خود را با ناراحتى بر مى گردانْد و در هنگام خوش حالى ، چشم به زير مى انداخت . خنده اش بيشتر تبسّم بود . بسيار زيبا لبخند مى زد و در هنگام خنده ، دندان هاى سفيدش هويدا مى شد .
اين حديث را مدّتى از حسين عليه السلام پنهان داشتم . سپس به او گفتم و ديدم قبل از من از دايى ام هند ، سؤال كرده است . نيز متوجّه شدم او از پدر خويش درباره رفتار اندرون و بيرون و نشستن و شمايل پيامبر خدا سؤال كرده و چيزى را نپرسيده باقى نگذارده بود .
حسين عليه السلام گفت : از پدرم درباره زندگى داخلى پيامبر خدا ، سؤال كردم . پدرم فرمود : «ورود ايشان به هر خانه اى ، به خاطر اجازه اى كه [از همسران و كسان خود] داشت ، در اختيار خودش بود . و هر گاه به خانه مى رفت ، وقت خود را سه قسمت مى كرد : يك قسمت براى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ، يك قسمت براى خانواده ، و يك قسمت نيز براى خود . سپس ، قسمت خود را بين خود و مردم ، تقسيم مى كرد و اوّل ، خواص وارد مى شدند و پس از آن ، ساير مردم ، و چيزى از آن را از ايشان ، دريغ نمى فرمود و در مورد قسمت امّت ، روش او اين گونه بود كه اهل فضل را با اجازه دادن به آنها به اندازه فضلشان در دين ، بر ديگران ، ترجيح مى داد .
بعضى از آنان ، يك حاجت داشتند ، بعضى دو حاجت و بعضى بيشتر . پس به آنها مى پرداخت و آنان را نيز به آنچه باعث اصلاحشان و اصلاح امّت بود (از جمله با جويا شدن از احوالشان و نيز گفتن مطالب لازم)، مشغول مى كرد و مى فرمود: «افرادِ حاضر ، به افرادِ غايب ، ابلاغ كنند و هر كس به من دسترس ندارد ، حاجتش را به من برسانيد؛ زيرا هر كس نياز نيازمندى را كه خود قادر نيست نيازش را به حاكم برساند، در نزد حاكم مطرح نمايد، خداوند، او را در قيامت ، ثابت قدم خواهد فرمود».
در نزد وى فقط همين مطالب مطرح مى شد و از هيچ كس چيزى جز اينها قبول نمى فرمود . همچون پيشاهنگانِ جستجوگر ، وارد مى شدند و با دست پُر ، دين شناس و قادر به هدايت ديگران ، خارج مى شدند» .
[حسين عليه السلام] گفت: درباره رفتار بيرونى پيامبر خدا و اين كه در بيرون، چه مى كرد، از پدرم سؤال كردم . پدرم فرمود : «پيامبر خدا ، زبان خود را [از سخن گفتن] ، جز در موارد نياز ، حفظ مى كرد . در ميان مردم ، تحبيبِ قلوب مى كرد و آنان را از خود نمى رانْد . كريم [و بزرگ] هر قومى را گرامى مى داشت و رئيس آنان قرار مى داد . از مردم ، دورى مى جُست و خود را از [اعمال و رفتار غفلت آورِ] آنان به دور نگه مى داشت ، بدون اين كه خوش رويى خود را از آنان ، دريغ كند . از ياران خود ، سراغ مى گرفت و تفقّد مى فرمود و از مردم ، در مورد مسائلى كه بين خود آنان بود ، سؤال مى كرد . بدون افراط و تفريط ، نيكى را ستايش و تأييد ، و بدى را تقبيح و بى ارزش مى كرد . ميانه رو بود . و كارهاى متناقض انجام نمى داد . هيچ گاه غفلت نمى كرد ، مبادا مردم ، غفلت كنند يا خسته شوند . در حق ، كوتاهى نمى كرد ، و از حقّ ، تجاوز نمى كرد . اطرافيان ايشان ، از بهترين مسلمانان نيكوكار بودند ، و برتر و بالاتر از همه نزد وى ، آن كسى بود كه خيرش به همه مى رسيد ، و هركس نسبت به ديگران بهتر همدردى و كمك مى كرد ، نزد وى ، مقام و منزلتى بزرگ تر داشت» .
[حسين عليه السلام] گفت : در مورد نشست و برخاست ايشان ، سؤال كردم؟
[پدرم] فرمود : «در نشستن و برخاستن ، همواره به ذكر مشغول بود . در اماكن [عمومى] ، اقامت نمى كرد و از اين كار ، نهى مى فرمود . هر وقت به مجلسى وارد مى شد ، در آخرِ مجلس مى نشست و همواره به اين كار ، دستور مى داد . با همنشينان خود ، يكسان برخورد مى فرمود ، تا كسى گمان نبرد كه ديگرى نزد وى گرامى تر است . هر كس با ايشان همنشين مى شد ، در مقابل او آن قدر صبر مى كرد كه اوّل ، خود او بلند شود و مجلس را ترك كند . هر كس از ايشان حاجتى مى خواست ، يا با دست پُر برمى گشت و يا در پاسخ ، گفتارى نرم و ملايم ، دريافت مى كرد . حُسن خُلق او ، شامل حال همه بود . براى مردم ، همچون پدرى مهربان بود . در مورد حق ، همه در مقابل ايشان ، يكسان بود . مجلس وى ، مجلس بُردبارى ، حيا ، صداقت و امانت بود . صدا در آن جا بلند نمى شد و از كسى هتكِ حرمت نمى گرديد و لغزش كسى بازگو نمى شد . همه با هم هماهنگ بودند از روى تقوا با هم رفتار مى نمودند برابر و نسبت به هم فروتن بودند ، افرادِ بزرگ تر را احترام مى كردند و به كودكان ، مهربانى مى نمودند و افراد حاجتمند را بر خود ، ترجيح داده ، افراد غريب را پناه مى دادند» .
پرسيدم : رفتارش با همنشينان خود ، چگونه بود؟
فرمود : «پيوسته خوش رو ، ملايم و خوش برخورد بود . سختگير و خشن ، داد و فريادكن و بد زبان نبود . عيبجويى نمى كرد ، خيلى شوخى نمى كرد ، و از كسى خيلى تعريف نمى نمود . در مقابل آنچه كه دوست نمى داشت ، خود را به غفلت مى زد و به روى خود نمى آورد . كسى از وى نااميد نمى شد و آرزومندانش محروم نمى شدند . سه كار را كنار گذاشته بود : جدال و ستيزه جويى ، زياده گويى ، و سخن گفتن بيهوده .
و سه كار را در مورد مردم انجام نمى داد: كسى را نكوهش و سرزنش نمى كرد ، لغزش ها و مسائل پنهانى افراد را دنبال نمى كرد ، و در موردى تكلّم مى فرمود كه اميد ثواب داشت . وقتى صحبت مى كرد ، همه ساكت بودند ، چنان كه گويى پرنده اى بر روى سر آنها نشسته بود ، و هرگاه سكوت مى نمود ، ديگران صحبت مى كردند. در حضور ايشان، مجال سخن گفتن را از يكديگر نمى گرفتند . اگر كسى در حضور ايشان صحبت مى كرد ، سكوت مى كرد تا سخن او تمام شود . به هرچه ديگران را مى خندانيد ، مى خنديد ، و از هر چيز كه ديگران تعجّب مى كردند ، تعجّب مى كرد . در مقابل افراد غريب كه در گفتار و درخواست ، رفتار درستى نداشتند ، صبر مى كرد ، و حتّى ياران ايشان به دنبال چنين افرادى مى گشتند . و ايشان مى فرمود : وقتى حاجتمندى را ديديد كه در پىِ برآوردن نياز خويش است ، به او كمك كنيد و مدح و تمجيد را جز از مؤمن صادق نمى پذيرفت و كلام كسى را قطع نمى كرد ، مگر زمانى كه [ناروا شده ،] از حد مى گذشت كه در اين صورت ، كلامش را يا با نهى كردن و يا برخاستن از مجلس ، قطع مى كرد» .
او نيز گفت : درباره سكوت پيامبر خدا سؤال كردم . پدرم فرمود : «سكوت وى ، بر پايه چهار [اصل] استوار بود : بردبارى ، حَذَر (احتياط) ، سنجش و تفكّر . و امّا سنجش ، در يكسان نگاه كردن به مردم و يكسان گوش دادن به سخن هاى آنان ، و تفكّر وى در امور باقى و امور فانى بود . بردبارى را در عين شكيبايى و صبر دارا بود . چيزى او را عصبانى نمى كرد و از كوره به در نمى بُرد .
در چهار مورد با دقّت و احتياط ، رفتار مى كرد : انجام دادن كارهاى نيك ، تا ديگران به او تأسّى كنند؛ ترك كارهاى زشت ، تا ديگران نيز ترك كنند؛ كوشش و دقّت نظر در اصلاح امّت خويش؛ و اقدام به كارى كه براى همه داراى خير دنيا و آخرت بود.