او از ياران غيور و استوارْگام امام حسن عليه السلام نيز بود . وى چون خبر صلح را شنيد ، خون غيرت در رگ هايش به جوش آمد و بر اين صلح ، اعتراض كرد . امام حسن عليه السلامبه او فرمود :
۰.لَو كانَ غَيرُك مِثلَكَ لَما أمضَيتُهُ .
۰.اگر ديگران نيز چون تو [ عزّت طلب] بودند ، هرگز اين قرارداد را امضا نمى كردم .
حجر ، از معاويه دلى آكنده از درد داشت و هماره ، از اين چهره پليد «حزب الطُّلَقاء (گروه آزادشدگان فتح مكّه)» كه حكومت يافته بودند ، بيزارى مى جست و همراه با جمع شيعيان ، بِدو نفرين مى كرد؛ چرا كه آنها گروهى بودند كه پيامبر خدا ، آنها را «ملعون» دانسته بود .
هرگاه مُغَيره ـ كه در پليدى و زشت خويى و پَستى نظير نداشت و با حاكميت «حزب الطلقاء» ، حكومت كوفه را يافته بود ـ بر على عليه السلام و پيروان او طعن مى زد ، حجر ، بى هيچ هراسى به دفاع مى ايستاد و او را ملامت مى كرد .
معاويه كه از موضعگيرى ها ، افشاگرى ها ، سرسختى ها و استوارى هاى حجر به ستوه آمده بود ، دستور قتل او را صادر كرد و او را به همراه يارانش در «مَرْج عَذراء» به سال 51 هجرى به شهادت رساند .
حجر ، چهره اى محبوب ، شخصيتى نافذ و وجهه اى نيكو داشت . شهادت او بر مردم ، گران آمد . لذا به معاويه اعتراض كردند و او را بر اين كردار پليد ، نكوهش كردند . از جمله ، امام حسين عليه السلام در نامه اى به معاويه ، ضمن ستايش فراوان و يادكردِ نيكو از ستم ستيزى حُجر ، بدو اعتراض كرد و يادآورى كرد كه معاويه ، پيمان شكسته و ستمكارانه ، خون پاك حُجر را بر زمين ريخته است . عايشه نيز با ذكر روايتى درباره شهيدانِ «مَرْج عَذراء» ، به معاويه ، اعتراض كرد .
معاويه ، با همه تيره جانى ، قتل حُجر را از اشتباهاتش مى دانست و از آن ، اظهار ندامت مى كرد و در هنگام مرگ مى گفت : اگر نصيحتگرى مى بود ، ما را از قتل حجر ، باز مى داشت .