ما بست . ۱
در تاريخ دمشق آمده است كه امام على عليه السلام به قصد عيادت از صعصعه بر او وارد شد . چون على عليه السلام او را ديد ، گفت :
۰.إنَّكَ ما عَلِمتُ حَسَنُ المَعونَةِ خَفيفُ المَؤونَةِ .
۰.تا آن جا كه من مى دانم ، تو ياورى نيكو و كم هزينه اى .
۰.صعصعه گفت : و به خدا سوگند ، تو نيز ـ اى امير مؤمنان ـ دانايى و خداوند در نظرت بزرگ است .
على عليه السلام به او فرمود :لا تَجعَلها اُ بَّهَةً عَلى قَومِكَ أن عادَكَ إمامُكَ .
۰.اين كه پيشوايت به عيادتت آمده است ، دستاويز فخرفروشى تو بر قومت نشود!
صعصعه گفت : نه ، اى امير مؤمنان ! بلكه آن را منّتى از جانب خدا بر خود مى بينم كه اهل بيت و پسر عموى پيامبر خداى جهانيان به عيادتم آمده است . ۲
مسمع بن عبد اللّه بصرى ، از مردى نقل مى كند كه امام على عليه السلام صعصعة بن صوحان را به سوى خوارج فرستاد ، به او گفتند : آيا اگر على با ما و در جايگاه ما بود ، تو با او بودى؟
گفت : آرى .
گفتند : پس تو در دينت دنباله رو على هستى . بازگرد كه دينى ندارى .
صعصعه گفت : واى بر شما! آيا از كسى دنباله روى نكنم كه به نيكويى از خدا دنباله روى مى كند و هماره و صادقانه ، در پىِ فرمان خداست؟ آيا پيامبر خدا ، هنگامى كه جنگ شدّت مى گرفت ، او را پيش نمى فرستاد تا آن را زير پايش لگدمال و آتش آن را با شمشيرش ، خاموش كند و در راه خدا چنان افتاده بود كه پيامبر