تنهايى اش اُنس مى گرفت .
به خدا سوگند ، اشك ريز و پُر انديشه بود . چون تنها مى شد ، به محاسبه خود مى پرداخت و در كارهاى قبلى خود ، مى انديشيد . از لباس ، كوتاه آن را دوست مى داشت و از خوراك ، خشنِ آن را .
او در ميان ما همانند فردى از ما بود . چون او را مى خوانديم ، پاسخ مى داد ، و چون نزدش مى آمديم ، به ما نزديك مى گشت و با اين همه نزديكى ، از هيبتش ياراى سخن گفتن با او را نداشتيم و از بزرگى اش سرمان را بالا نمى آورديم .
چون لبخند مى زد ، گويى مُهر از مرواريدهاى به رشته كشيده شده مى گشود . ۱ دينداران را بزرگ مى داشت و بينوايان را دوست داشت . توانگر ، از ستم او نمى هراسيد و ناتوان ، از عدلش نااميد نمى گشت .
سوگند مى خورم كه او را شبى در محرابش ايستاده ديدم ، در حالى كه شب ، پرده افكنده بود و ستارگان ، ناپديد بودند . اشك هايش بر مَحاسنش روان بود و چون مارگَزيده ، به خود مى پيچيد و به اندوه مى گريست و گويى هم اكنون مى شنوم كه مى گفت :
۰.يا دُنيا أ إلَيَّ تَعَرَّضتِ أم إلَيَّ أقبَلتِ ؟ غُرّي غَيري ، لا حانَ حينُكِ ، قَد طَلَّقتُكِ ثَلاثا لا رَجعةَ لي فيكَ ، فَعَيشُكِ حَقيرٌ وخَطَرُكِ يَسيرٌ ، آه مِن قِلَّةِ الزّادِ وبُعدِ السَّفَرِ وقِلَّةِ الأَنيسِ !
۰.اى دنيا! خود را بر من مى نمايى يا مشتاقم گشته اى؟ هيچ گاه نخواهد آمد [ كه مرا بفريبى] . غير مرا بفريب؛ زيرا كه تو را سه طلاقه كرده ام؛ طلاقى كه بازگشتى در آن نيست . زندگانى ات كوتاه و شكوهت ناچيز است . آه از كمىِ توشه و درازى راه و كمى همدم! .
پس ، اشك هاى معاويه روان شد و با آستينش چشمانش را پاك مى كرد و سپس