پس از بيعت مردم ، مسلم از حذيفه خواست تا حقيقت آنچه را كه گذشته است ، بازگويد ، و او چنين كرد و مسلم ، شيفته على عليه السلام شد .
گزارش شده در جريان جنگ جمل ، هنگامى كه دو لشكر (لشكر امير مؤمنان و لشكر اصحاب جمل) با هم روبه رو شدند ، بصريان به سوى ياران على عليه السلام تير مى انداختند تا آن كه گروهى از آنان را زخمى كردند . مردم گفتند : اى امير مؤمنان! تيرهاى آنان ، ما را زخمى كرده است . منتظر چه هستى؟
على عليه السلام گفت :
۰.اللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ أنّي قَد أعذَرتُ وأنذَرتُ ، فَكُن لي عَلَيهِم مِنَ الشّاهِدينَ .
۰.بار خدايا! تو را گواه مى گيرم كه من ، راه عذر(بهانه)شان را بستم و به آنها هشدار دادم . پس تو براى من در برابر آنان گواه باش .
سپس على عليه السلام زِرِهش را خواست و آن را به تن نمود و شمشيرش را حمايل كرد و عمامه را به سر و صورت پيچيد و بر استر پيامبر صلى الله عليه و آله نشست و قرآن طلبيد و آن را به دست گرفت و فرمود :
۰.يا أيُّهَا النّاسُ ، مَن يَأخُذُ هذَا المُصحَفَ فَيَدعو هؤُلاءِ القَومَ إلى ما فيهِ ؟
۰.اى مردم! چه كسى اين قرآن را مى گيرد و اين قوم را به سوى آن مى خواند؟
جوانى از قبيله مُجاشع ـ كه به او «مُسلم» گفته مى شد و قبايى سفيد به تن داشت ـ برجَست و به على عليه السلام گفت : اى امير مؤمنان! من آن را مى گيرم .
۰.على عليه السلام فرمود :يا فَتى إنَّ يَدَكَ اليُمنى تُقطَعُ ، فَتَأخُذُهُ بِاليُسرى فَتُقطَعُ ، ثُمَّ تُضرَبُ عَلَيهِ بِالسَّيفِ حَتّى تُقتَلَ .
۰.اى جوان! دست راستت قطع مى شود و با دست چپت آن را مى گيرى و آن هم قطع مى شود . سپس با شمشير به تو مى زنند تا كشته شوى .
جوان گفت : اى امير مؤمنان! من تاب اين چنين كارهايى را ندارم .