435
حکمت نامه جوان

إنَّكَ تُؤخَذُ بَعدي فَتُصلَبُ وتُطعَنُ بِحَربَةٍ ، فَإِذا كانَ اليَومُ الثّالِثُ ابتَدَرَ مِنخَراكَ وفَمُكَ دَما فَيُخضَبُ لِحيَتُكَ ، فَانتَظِر ذلِكَ الخِضابَ ، وتُصلَبُ عَلى بابِ دارِ عَمرِو بنِ حُرَيثٍ عاشِرَ عَشَرَةٍ أنتَ أقصَرُهُم خَشَبَةً وأقرَبُهُم مِنَ المَطهَرَةِ ، وَامضِ حَتّى اُرِيَكَ النَّخلَةَ الَّتي تُصلَبُ عَلى جِذعِها .

۰.تو پس از من دستگير و به دار آويخته مى شوى و با سرنيزه ، تو را زخمى مى كنند و در روز سوم ، از بينى و دهانت خون سرازير مى شود و مَحاسنت را رنگين مى كند . منتظر آن رنگين شدن باش و تو دهمين نفرى هستى كه بر درِ خانه عمرو بن حُرَيث ، به دار آويخته مى شوى و چوبه دارت از همه آنان كوتاه تر و از همه به جوى آب ، نزديك تر است . بيا برويم تا درخت نخلى را كه بر چوبه آن به دار كشيده مى شوى ، به تو نشان دهم .

پس آن را به او نشان داد و ميثم ، هماره نزد آن نخل مى آمد و كنارش نماز مى خواند و مى گفت : چه نخل مباركى! من براى تو آفريده شده ام و تو براى من بزرگ شده اى . و پيوسته با آن ، تجديد ديدار مى كرد تا آن كه قطع شد و مكان دار زدن در كوفه مشخّص شد و ميثم ، عمرو بن حريث را مى ديد و به او مى گفت : من همسايه تو مى شوم . پس خوبْ همسايه دارى كن .
و عمرو مى گفت : آيا خانه ابن مسعود را مى خرى يا خانه ابن حُكَيم را؟ و نمى دانست كه مقصود ميثم چيست .
ميثم ، در همان سالى كه به قتل رسيد ، حج گزارد ۱ و بر اُمّ سَلَمه ـ كه خدا از او خشنود باد ـ وارد شد . امّ سلمه گفت : تو كيستى؟
گفت : من ميثم هستم .
گفت : به خدا سوگند ، گاه مى شنيدم كه پيامبر خدا در دل شب ، سفارش تو را به على عليه السلام مى كند .

1.منظور ، حج اصغر يا همان «عمره» است ، به قرينه روايت بعدى و بنا به تاريخ حركت امام حسين عليه السلام از مدينه و رسيدن ميثم به كوفه . م .


حکمت نامه جوان
434

او اين حقيقت را شكوهمند و تنبّه آفرين ، در پيش روى قاتل جلاّد و ستم پيشه اش بازگفت و با صلابت تمام ، بر حتميت آن پيشگويى معجزه آسا تأكيد كرد .
استوارى او در راه حق و استقامتش در دفاع از ولايت ، و زبان گويايش در اعلان حقايق ، بارها و بارها در بيان امامان عليهم السلام و بيان و قلم عالمان ، تبيين و گزارش شده است كه در ادامه ، برخى از آن متون خواهد آمد .
عبيد اللّه بن زياد ، چند روز قبل از واقعه كربلا و شهادت امام حسين عليه السلام ، او را به شهادت رساند .
در منابع آمده است كه ميثم تمّار ، برده زنى از قبيله بنى اسد بود . امير مؤمنان ، او را خريد و آزاد كرد و به او فرمود :

۰.مَا اسمُكَ ؟

۰.نامت چيست؟

گفت : سالم .

۰.فرمود :أخبَرَني رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أنَّ اسمَكَ الَّذي سَمّاكَ بِهِ أبَواكَ فِي العَجَمِ ميثَمٌ .

۰.پيامبر خدا به من خبر داده كه نامى كه پدر و مادر عَجَمت بر تو نهادند ، ميثم بوده است .

گفت : خدا و پيامبرش و نيز تو ـ اى امير مؤمنان ـ راست گفتيد . به خدا سوگند ، نام من همان است .

۰.فرمود :فَارجِع إلَى اسمِكَ الَّذي سَمّاكَ بِهِ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ودَع سالِما .

۰.پس به همان نامى كه پيامبر خدا تو را به آن ناميده ، بازگرد و نام سالم را واگذار .

او هم به نام «ميثم» بازگشت و كُنيه اش را «ابوسالم» نهاد .

۰.روزى على عليه السلام به او فرمود :

  • نام منبع :
    حکمت نامه جوان
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    پیوند معرفی کتاب :
    /post/43078/
    لینک خرید :
    http://shop.darolhadith.ir/home/52-%D8%AD%DA%A9%D9%85%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C.html
تعداد بازدید : 41532
صفحه از 463
پرینت  ارسال به