جهانىسازى ، همان پروژه شتاب بخشيدن به روند غربى شدن جهان است كه در نهايت به نفع آمريكا تمام مىشود. كسانى كه با روند جهانى شدن مخالفاند، اين قرائت از جهانى شدن را تأييد مىكنند. حتّى برخى از طرفداران جهانى شدن نيز، مانند فرانسيس فوكوياما و ساموئل هانتينگتون، به اين قرائت (تطابق «جهانى شدن» يا «غربى شدن جهان») ، گرايش و باور دارند. فوكوياما از نظام ليبراليستى و سرمايهدارى حمايت كرده و جهانيان را براى رسيدن به پيشرفت و رفاه، به پيروى از اين نظام دعوت كرده است. از ديدگاه او رسيدن به پيشرفتى همهجانبه فقط در سايه آن نظام ميسر است؛ زيرا نظام غربى تنها نظامى است كه مىتواند جهانى باشد. او بر اين نكته تأكيد دارد كه ليبرال دموكراسى مىتواند نقطه تكامل ايدئولوژيك و آخرين (كاملترين) شكل حكومت بشرى باشد.۱
ساموئل هانتينگتون نيز معتقد است كه نظام غربى و ليبرال دموكراسى آخرين شكل حكومت بشرى است كه بر جهان حاكم مىشود. به عقيده او فرهنگ غربى تنها فرهنگى است كه در جهان غالب گشته است و جهانيان سرانجام به فرهنگ و نظام غربى گرايش پيدا مىكنند و پيشرفته مىشوند.۲
روشن است كه اين قرائت از جهانى شدن به هيچ وجه با مهدويّت اسلامى سازگار نيست. بسيارى از مخالفان جهانى شدن هم، در واقع منتقد همين معنا از جهانى شدن هستند. آنها در واقع با روند جهانى شدن فعلى و سلطه غربى مخالفاند، نه اين كه مخالف برقرارى نظام واحد جهانى باشند. از اين رو برخى از انديشمندان جهانى شدن را پروژه (طرح / نقشه) نمىدانند و بر اين اعتقادند كه عوامل مختلفى در ايجاد روند جهانى شدن دخيل است.
1.فرجام تاريخ و آخرين انسان فصلنامه سياست خارجى ، ش ۲ و ۳، ۱۳۷۲.
2.نظريه برخورد تمدنها : ص ۱۶.