سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 17

ابن عساكر ، آن گاه مى نويسد: حسن بن رَشيق ، داستان سعيد را با معاويه ، با تفصيلى بيش از آنچه گذشت ، آورده است . ۱ سپس ، روايت حسن بن رَشيق را آورده كه در آن ، چنين آمده: معاويه او را به استاندارى خراسان گُماشت و يكصد هزار درهم نيز [به او] انعام داد .

نامه هاى معاويه در فرا خواندن به بيعت با يزيد

معاويه در نامه اى به مروان بن حكم نوشت: سنّم زياد شده و توانم از دست رفته و مى ترسم كه پس از مرگم ، در ميان امّت ، اختلاف پديد آيد . تصميم دارم كسى را به جانشينى خويش ، تعيين كنم و نمى خواهم بدون مشورت با كسانى كه آن جا (مدينه) هستند ، كارى انجام دهم . بنا بر اين، موضوع را براى آنها مطرح كن و پاسخشان را برايم بنويس .
مروان ، در نطقى ، [سخنان معاويه را] به مردم، اطّلاع داد . مردم گفتند: كار درستى كرده است ؛ ليكن او بايد كسى را براى ما نام ببرد .
مروان ، جريان را به معاويه نوشت . او نيز يزيد را نامزد كرد . مروان ، طىّ نطقى ، اين را به مردم، اطّلاع داد و گفت: امير المؤمنين ، پسرش يزيد را براى جانشينى بر گزيده است .
عبد الرحمان بن ابى بكر ، به نطق ايستاد و گفت: به خدا ، تو ـ اى مروان ـ نادرست گفته اى و معاويه نيز نادرست گفته است . شما نخواسته ايد [كه ]بهترين شخص براى امّت محمّد ، بر گزيده شود ؛ بلكه مى خواهيد حكومت را به شكل امپراتورىِ روم شرقى در آوريد ، كه هر گاه امپراتورى بميرد ، پسرش به جايش بنشيند .
مروان [با اشاره به او] گفت: اين ، همان كسى است كه آيه «وَ الَّذِى قَالَ لِوَ لِدَيْهِ أُفٍّ

1.تاريخ دمشق : ج ۲۱ ص ۲۲۳ .

صفحه از 58