سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 4

يزيد ، پيش پدر رفت و گفته مغيره را به اطلاع او رسانيد . معاويه، مغيره را احضار كرد و پرسيد: يزيد ، چه مى گويد؟
گفت: اى امير مؤمنان! ديدى كه پس از عثمان ، چه اختلافى پيدا شد و چه خون ها ريخته شد . ۱ يزيد مى تواند جانشين تو باشد . بنا بر اين ، برايش بيعت بگير تا اگر اتّفاقى برايت افتاد ، پناه مردم و جانشين تو باشد و نه خونى ريخته شود و نه آشوبى به پا گردد .
پرسيد: چه كسى در اين كار ، به من كمك خواهد كرد؟
گفت: من ، مردم كوفه را برايت تضمين مى كنم و زياد ، اهالى بصره را ، و از اين دو شهر كه گذشت، هيچ كس با تو مخالفت نخواهد كرد .
معاويه گفت: برو بر سر كارت و با هر كه طرف اعتماد توست ، در اين زمينه صحبت كن و هر دو ، به فكر خواهيم بود و تصميم مقتضى را خواهيم گرفت .
مغيره با او خداحافظى كرد و پيش دوستانش باز گشت . پرسيدند: چه خبر؟
گفت: پاى معاويه را در ركابى گذاشتم كه با امّت محمّد ، فاصله طولانى دارد ، و چنان چاه و چاله اى براى آنها گشودم كه هرگز به هم نخواهد آمد .
و آن گاه ، به اين شعر ، مثل زد :

در باره همانند من ، پنهان را برملا كنو براى دشمنان و مخالفان خشمگين ، [حقيقت مرا] آشكار كن .۲

1.علّامه امينى در پاورقى نوشته است : آيا كسى نبود كه از مغيره بپرسد : پيامبر صلى الله عليه و آله نيز اين دو دستگى و اختلاف و ريختن خون هاى حرام به خاطر منصوب نشدن خليفه را مى دانست . پس چرا امّت را به حال خود رها كرد و ـ به باور او و سياستمداران طرفدار انتخابات ـ جانشينى انتخاب نكرد ؟ (الغدير : ج ۱ ص ۲۲۹ ، پانوشت) .

2.بغدادى ، صاحب خزانه الأدب ، اين شعر را چنين آورده است : مانند مرا گواه راز و اسرار بگير و در برابر دشمنانم و اين قوم ، خشمت را آشكار كن (خزانة الأدب : ج ۱ ص ۳۲) .

صفحه از 58