سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 7

خراب كنى و بد فرجام سازى .
عُبَيد گفت: چيزى غير از اين ندارى كه به او بگويى؟
پرسيد: چه؟
گفت: تصميم معاويه را بر هم نزن و او را با پسرش بد نكن . من يزيد را مى بينم و به او مى گويم : امير المؤمنين به زياد، نامه نوشته و در باره بيعت گرفتن برايت ، از او نظر خواسته است و زياد مى ترسد كه مردم به خاطر رفتارهاى نادرستى كه تو دارى ، بر آشوبند و مخالفت نمايند و چاره را در اين مى بيند كه تو آن كارها را ترك كنى تا بتوان مردم را مجاب كرد و خواسته ات را جامه عمل پوشاند . در اين صورت ، تو ، هم امير المؤمنين [معاويه] را راه نمايىِ خيرخواهانه كرده اى ، و هم نگرانى ات از بابت امّت ، بر طرف شده است .
زياد گفت: تو تدبيرى درست و دقيق انديشيده اى . به اميد خدا ، روانه شو . اگر مقصود را بر آوردى ، حقّت و قَدرت شناخته خواهد بود و در صورتى كه تدبيرت خطا از آب در آمد ، معلوم خواهد بود كه از راه بدخواهى نبوده است . هر چه به نظرت درست آمد ، مى گويى و خداوند ، به علم غيبش داورى مى كند .
عبيد ، نزد يزيد رفت و آن سخنان را گفت . در نتيجه ، يزيد از بسيارى كارهايش دست بر داشت . زياد ، همچنين ، نامه هايى براى معاويه همراه عبيد فرستاد كه از او مى خواست با درنگ و تأمّل ، عمل كند و شتاب نورزد . معاويه اين توصيه او را پذيرفت و به كار بست .
وقتى زياد مُرد ، معاويه تصميم گرفت براى پسرش يزيد ، بيعت بگيرد . به همين جهت ، يك صد هزار درهم براى عبد اللّه بن عمر فرستاد كه پذيرفت ؛ امّا چون سخن از بيعت با يزيد به ميان آمد ، گفت: اين را مى خواست؟! اگر چنين باشد كه دينم خيلى

صفحه از 58