سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 8

ارزان شده است !
سپس ، از پذيرفتن آن ، خوددارى كرد . ۱

بيعت گرفتن براى يزيد در شام و كُشتن امام حسن عليه السلام براى آن

وقتى هيئت هاى نمايندگى استان ها ـ كه به دستور معاويه به دمشق آمده بودند ـ ، در دربار معاويه گِرد آمدند ـ و احنف بن قيس در ميانشان بود ـ ، معاويه ضحّاك بن قيس فهرى را فرا خواند و به او گفت: چون بر منبر نشستم و موعظه و سخنم را به پايان بردم ، تو از من براى سخنرانى اجازه بگير . وقتى به تو اجازه دادم ، خداى متعال را سپاس بگزار و نام يزيد را به ميان آور و در باره اش آنچه از تمجيد ، وظيفه خود مى بينى ، بگو . آن گاه از من تقاضا كن كه او را جانشين خويش سازم ؛ زيرا نظرم و تصميمم ، بر اين تعلّق گرفته است و از خدا مسئلت دارم كه در اين مورد و ديگر موارد ، خير پيش آورد .
سپس عبد الرحمان بن عثمان ثقفى و عبد اللّه بن مَسعده فزارى و ثور بن مَعَن سُلَمى و عبد اللّه بن عصام اشعرى را احضار كرد و به آنها دستور داد كه وقتى ضحّاك سخنش را تمام كرد ، به نطق بر خيزند و سخنش را تصديق و تأييد كرده ، از وى بخواهند تا براى يزيد ، بيعت بگيرد . ۲
معاويه سخن گفت و پس از وى ، آن عدّه ، همان طور كه دلش مى خواست ، او را دعوت كردند كه براى يزيد ، بيعت بگيرد . معاويه پرسيد: احنف كجاست ؟
احنف پاسخ داد . پرسيد: تو نمى خواهى سخن بگويى؟
احنف بر خاست ، خدا را سپاس گفت و ستايش نمود و گفت: مردم ، بدترين دوره هاى زمان را گذرانده و به روزگار خوبى در آمده اند و يزيد ، پسر امير مؤمنان ،

1.تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۰۲ ، الكامل فى التاريخ : ج ۲ ص ۵۰۹ ، تاريخ دمشق : ج ۳۸ ص ۲۱۲ .

2.الإمامة و السياسة : ج ۱ ص ۱۸۸ .

صفحه از 58