نگاهي به «التعليقة علي الكافي» ميرداماد - صفحه 189

كتاب فضل العلم

روايتى در كتاب «الكافى» نقل شده كه در آن, پيامبر(ص), علم را بدين گونه تقسيم بندى كرده است:

۰.انما العلم ثلاثة: آية محكمة, أو فريضة عادلة, أو سنّة قائمة و ما خلاهن فهو فضل.

ميردامادْ معتقد است كه منظور از آيه محكمه, علم نظرى است كه شامل شناخت مبدأ و معاد و رسالت مى شود و از آن به فقه اكبر ياد شده است (نكته جالب توجه آن كه او با وجود فقيه بودن, مباحث اعتقادى را فقه اكبر مى خواند). فريضه عادله, همان فقه اصغر است كه به مباحث احكام حلال و حرام مى پردازد و سنّت قائمه, علم تهذيب اخلاق و تكميل آداب در سفر به سوى خداوند و طى مسير در فناى فى اللّه است.
او مدّعى است كه برهان صدّيقين را مى توان از آيات و روايات متعددى به دست آورد. از جمله آن روايات, روايت يازدهم از باب «نوادر» است كه در آن, چنين آمده است:
وجدت علم الناس كلّه فى أربع: أوّلها أن تعرف ربّك.
آن گاه مى افزايد:
پس حق علم, آن است كه با نگاه به «وجود بما هو وجود», خدا و سپس مراحل پايين تر را بشناسى, چنان كه مسلك برهان لِمّى و روش صديقين, است. صدّيقين آنان اند كه با حق بر خلقْ استشهاد مى كنند, نه با خلق بر حق, و سرّ گفتار خدا را مى فهمند: «أو لم يكف بربك أنه على كل شىء شهيد». ۱
شيخ صدوق در كتاب «التوحيد», به طُُرُُق متعدد روايت مى كند كه امام على(ع) فرمود:
پيامبر را با خداى عزوجل شناختم, نه خدا را با پيامبر.
در روايت اوّل از باب «إنّه لايعرف الاّ به…» آمده است:

۰.اعرفوا اللّه باللّه والرسول بالرسالة…

مرحوم كلينى, اين روايت را اين گونه تفسير كرده است: خداوند, اشخاص و   انوار جواهر و اعيان, را خلق كرد. منظور از اعيان, همان ابدان است و منظور از جواهر, ارواح است و خداوند, نه شبيه جسم است و نه شبيه روح. وقتى خداوند از هر دو شباهت (جسمى و روحى) مبّرا شد, او را به خداوندى شناخته اى; امّا اگر خداوند به روح يا بدن يا نور تشبيه شد, او به خداوند شناخته نشده است.
ميرداماد, اظهار مى دارد كه راه ديگرى براى معناى روايت وجود دارد كه ساير اخبارهم آن را تأييد مى كنند و آن, اين است كه كسى كه خداوند را بدون استشهاد از خلق و فقط با نظر به طبيعت هستى (بما هو هو) شناخت, او خداوند را به خداوندى شناخته است و در تفسيرى ديگر مى گويد كسى كه هم صفات جهات كمالى خداوند را با مفاهيم و اعتبارات زايد بر ذات احدى اش شناخت, خداوند را به خدايى نشناخته است.
درباب اختلاف حديث كه در سند روايت, سُليم بن قيس هلالى قرار دارد, ضمن تعريف از سليم, عنوان مى كند كه او از خواص اصحاب اميرالمؤمنين است و كتاب شعرى كه مشتمل بر مطالب زشت و فاسد است, منسوب به اوست. بعد هم به نظر علامه ۲ و ديگران درباره كتاب, اشاره مى كند. ۳
ميرداماد, معتقد است كه سند روايت معروف به مقبوله عمر بن حنظله در عينِ حال كه ايراداتى دارد, صحيح است و اظهار مى دارد كه برخى از اصحاب,   محمد بن عيسى و داوود بن حصين را ـ كه در سند حديث هستند ـ ضعيف به شمار آورده اند; ولى هر دوى ايشان ثقه هستند. او اظهار مى كند كه محمد بن عيسى, عبيدى نيست; بلكه اشعريِ قمى است. او در مورد خود عمر بن حنظله هم اعتقاد به توثيق دارد.

1.فصّلت, آيه ۵۳.

2.عبارت علامه, چنين است: والوجه عندى الحكم بتعديل المشار اليه والتوقف فى الفاسد من كتابه. (رجال العلامة, قم: منشورات الرضى,ص۸۳)

3.محقّق كتاب, آقاى رجايى, حاشيه اى بر كلام ميرداماد نوشته است و قضاوت ميرداماد را درباره قيس, عجيب دانسته است. به گفته او, امام صادق(ع) اين كتاب را پذيرفته و آن را از اسرار آل محمد(ص) شمرده است. (التعليقة على كتاب الكافى, ص۱۴۵) بايد از جناب آقاى رجايى پرسيد كه از كجا دانسته آنچه امام صادق(ع) فرموده, در مورد همين كتابى بوده كه ميرداماد آن را در اختيار داشته است؟ چه بسا كتابى كه امام صادق(ع) تأييد كرده, از بين رفته باشد و كتابى كه علامه حلّى و ميرداماد در اختيار داشته اند, كتاب ديگرى بوده است.

صفحه از 196