در آموزه هاى اعتقادى شيعى، امامت در خردسالى، امرى مسلّم است. امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام در هشت سالگى به امامت رسيده اند، چنان كه امام مهدى عليه السلام نيز در پنج سالگى به امامت رسيده است....
در[۱]آموزه هاى اعتقادى شيعى، امامت در خردسالى، امرى مسلّم است. امام جواد عليه السلام و امام هادى عليه السلام در هشت سالگى به امامت رسيده اند، چنان كه امام مهدى عليه السلام نيز در پنج سالگى به امامت رسيده است.
شيخ مفيد در كتاب الفصول المختارة پس از آن كه به امامت رسيدن امام مهدى عليه السلام را در كودكى بيان كرده، مى نويسد:
عالمان شيعه عقيده دارند كه پدر امام مهدى از دنيا نرفت تا اين كه خداوند عقل مهدى عليه السلام را كامل كرد و به او حكمت و فصل الخطاب آموخت و او را با اين ويژگى ها از ساير انسان ها ممتاز ساخت؛ چرا كه او خاتم حجّت ها و جانشين اوليا و بر پا دارنده دوران است. آنان براى روايى اين نظريّه به دليل عقلى استناد جسته اند؛ زيرا اين امر از نگاه عقل، امرى محال نيست و قدرت، بِدان تعلّق مى گيرد. آنان همچنين به سخن خداوند در داستان عيسى عليه السلام «و در گهواره با مردم سخن مى گفت»[۲]و در داستان يحيى عليه السلام : «و در كودكى به او حكمت داديم» استدلال كرده اند.[۳]شيخ مفيد در اين عبارت، از يك سو امكان عقلى رهبرى الهى در كودكى را مطرح مى سازد و اين كه عقل، آن را محال نمى داند و از ديگر سو تحقّق آن را طبق اِخبار قرآن بيان مى كند، كه در تاريخ انبياى الهى، دو تَن از پيامبران (يحيى عليه السلام و عيسى عليه السلام ) در كودكى به مقام نبوّت رسيده اند.
در باره امام مهدى نيز ادلّه اثبات اصل مهدويت و ادلّه اثبات ولادت ايشان كه در نوشته هاى پيشين مطرح شدند - ، تحقّق امامت امام عليه السلام را در خردسالى نتيجه مى دهند.
با اين همه، برخى از نويسندگان مسلمان در نوشته هاى خود، وقوع امامت در خردسالى را مورد طعن و انكار قرار داده اند. شايد نخستين كسى كه از اين منظر بر مهدويت خرده گرفته، ابن حجر هيثمى (م ۹۷۳ ق) در كتاب الصواعق المحرقة باشد وى در اين زمينه نوشته است:
آنچه در دين پاك اسلامى به اثبات رسيده، آن است كه كودك ولايت ندارد. پس چگونه شيعيان...[۴]گمان مى برند كسى كه پنج سال داشته به امامت رسيده و حال آن كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از آن خبر نداده است. اين، سخنى گزاف و پيشتازى بر دين است.[۵]
پس از وى در دوره معاصر، احمد امين مصرى (۱۸۸۶ - ۱۹۵۴ م) بدين شبهه پرداخته است. او پس از آن كه به اصل مهدويت و چگونگى پيدايش اين نظريّه در جهان اسلام ايراد گرفته، مى نويسد:
انديشمند از دو چيز، شگفت زده مى شود: يكى آن كه كودك خردسال چهار يا پنج ساله به امامت برگزيده شود، با اين كه امامت، جايگاهى بزرگ است كه بر امور مسلمانان، اشراف دارد و نيازمند به پختگى كامل براى اداى اين مسئوليت است و ديگر، آن كه شيعه مدّعى است كه اين كودك، پنهان و غايب است و در زمانى خاصّ ظهور مى كند... . ادّعاى امامت كودك خردسال، از سوى وكلا و نمايندگان امام پيشين، به انگيزه و هدف دستيابى به اموال و ثروت هايى كه از مناطق مختلف براى امامان شيعه ارسال مى شد، مطرح شده است.[۶]
همين سخن را احمد كاتب نيز با تعبير بحران طفوليت مطرح كرده است:
معقول نيست خداوند، كودك خردسالى را كه مكلّف شرعى نيست بلكه محجور است و حقّ تصرّف در اموال شخصى خود را ندارد، براى رهبرى مسلمانان برگزيند.[۷]
شيخ مفيد در عبارت موجز و كوتاه خود، زمينه اين شبهه ها را برچيده و بدانها پاسخ گفته است؛ زيرا براى تحقّق چنين امرى نخست بايد امكان وقوعى آن اثبات گردد و سپس براى تحقّق در عالم خارج، ادلّه اثباتى اقامه شوند.
ايشان بيان مى كند كه عقل، چنين امرى را محال نمى داند و چنان كه قرآن خبر داده، اين موضوع در امّت هاى پيشين رخ داده است و خداوند، عيسى عليه السلام و يحيى عليه السلام را در خردسالى به پيامبرى و حاكميت رسانده است. همه مسلمانان بدان اذعان دارند و اين سه نفرى كه اين شبهه ها را مطرح كرده اند، به عنوان مسلمان و مؤمن به قرآن، بدين امر عقيده دارند.
پس در امكان وقوعى و تحقّق عينى آن، شك و ترديدى از منظر و نگاه دينى نيست. از اين رو بايد در مقام اثبات، مستندات قوى براى تحقّق آن اقامه گردد.
اين مستندات را در فصل هاى پيشين كتاب در دو بخش آورديم: يكى اصل نظريّه مهدويت به عنوان امر مسلّم و متواتر در نزد مسلمانان كه همه فِرَق اسلامى اعم از شيعه و اهل سنّت، آن را از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده اند و ديگرى، اثبات ولادت امام مهدى بر پايه شواهد و ادلّه اى اطمينان آور كه شيعيان بر آنها اتّفاق نظر دارند وبرخى از اهل سنّت نيز آن را پذيرفته اند. آرى! در باره امامت در كودكى، از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و از طريق اهل سنّت حديثى نقل نشده و اختلافى مبنايى در ميان شيعه و اهل سنّت وجود دارد.
نيز اين كه گفته اند كودك از نظر دينى و شرعى محجور است و در اموال و امور خود نمى تواند تصرّف كند، چه رسد به داشتن حقّ تصرّف درامور عمومى و ديگران، پاسخش روشن است؛ زيرا كسانى كه از امامت در خردسالى سخن مى گويند، بر اين عقيده اند كه وى تنها از نظر جسمى و سنّى خردسال است، و گرنه از جهت ادراك و اراده - كه دو ركن امامت و پيشوايى اند - ، به كمال رسيده است، چنان كه شيخ مفيد بدان تصريح كرده بود كه خداوند در زمان حيات پدرش، عقل او را كامل كرد و به وى حكمت و فصل الخطاب بخشيد و با اين صفات، از ديگران ممتاز شد. بنا بر اين، سخن از امامت كودكِ محجور و ممنوع التصرّف نيست. سخن از امامت كسى است كه خداوند به قدرت الهى، اين توانايى را به وى بخشيده است، چنان كه به عيسى عليه السلام و يحيى عليه السلام بخشيد.
ضمناً اين نكته روشن است كه خصوصيات و ويژگى هاى طبيعى كودكان، يكسان نيست و برخى كودكان، توانمندى هاى خدادادى بيشترى دارند و آمادگى آنان براى رشد و به فعليت رسيدن استعدادهايشان فراتر از معمول است و قاعدتاً تفضّل الهى براى داشتن مقامات معنوى از سنخ امامت، به چنين كودكانى تعلّق مى گيرد.
[۱]به قلم پژوهشگر ارجمند ، حجة الاسلام و المسلمين مهدى مهريزى .
[۴]جمله اى كه حذف شده، اهانت آميز وخلاف ادب نويسندگى است.
[۵]الصواعق المحرقة: ص ۱۶۸ .
[۶]ضحى الإسلام: ج ۳ ص ۵۲۴.