بيزارم از پياله ، وز ارغوان و لاله ما و خروش و ناله ، كُنجى گرفته مأوا
هم نگذرم سوى تو، هم ننگرم سوى تو دل ناورم سوى تو، اينك كنم تبرّا[۱]
دست از جهان بشويم ، عزّ و شرف نجويم مدح و غزل نگويم ، مقتل كنم تقاضا
ميراث مصطفى را ، فرزند مرتضى را مقتول كربلا را ، تازه كنم تولّا
آن مير سر بُريده ، در خاك و خون تپيده از آبْ ناچشيده ، گشته اسير غوغا
تخم جهان بى بَر ، اين است و زين فزون تر كِهتر، عدوى مِهتر ! نادان ، عدوى دانا!
بر مقتل ـ اى كسايى ـ ، بُرهان همى نمايى گر هم بر اين بپايى ، بى خار گشت خرما
تا زنده اى چنين كن ، دل هاى ما حزين كن پيوسته آفرين كن ، بر اهل بيت زهرا.[۲]
[۱]اشعار حكيم كسايى مروزى: ص ۲۹ ـ ۳۰.
[۲]گزيده اشعار كسايى : ص ۴۸ .