آن يكى را جان ز تن گشته جدا اندر حجاز وان دگر را سر ، جدا گشته ز تن در كربلا
آن كه دادى بوسه بر روى و قفاى او رسول گَرد ، بر رويش نشست و شمر ملعون در قفا
وان كه حيدر ، گيسوان او نهادى بر دو چشم چشم او در آب ، غرق و گيسوان ، اندر دَما[۱]
روز محشر داد بستانَد خدا از قاتلانْش تو بده داد و مباش از حُبّ مقتولان ، جدا .[۲]
[۲]ديوان امير معزّى : ص ۴۵ ـ ۴۶ .